آموزش رانندگی
رانندگی آسان برای همه ی مبتدی ها نویسنده شمیلا سیامکی کارشناس ارشد روان شناسی
عروسی فیگارو پرده دو اتاق خوابی زیبا با یک رختکن و میز آرایش در سمت چپ، یک در مخصوص رفت‌وآمد خدمه و پنجره ایی در روبرو کنتس در رختخوابش دراز کشیده و از بی وفائی‌های کنت آزرده خاطر است. سوزانا وارد میشود و کنتس بلافاصله از او می‌خواهد که از ادامه ماجراهایش با کنت بگوید. سوزانا به کنتس اطمینان میدهد که کنت هنوز او را دوست دارد و سوزانا را برای مدتی کوتاه، آنهم با دادن پول می‌خواهد. فیگارو وارد اتاق میشود و می‌گوید که نقشه کشیده تا امشب با فرستادن نامه ایی بی نام و نشان - توسط باسیلیو، حواس کنت را پرت کند. او در آن نامه نوشته که امشب، کنتس با معشوقه اش قرار ملاقات دارد! که این باعث میشود کنت به جای اینکه در فکر سوزانا باشد، تمام مدت مراقب همسر خود باشد. فیگارو همچنین از کنتس می‌خواهد که کروبینو را در اطرافش نگاه دارد و اگر کنت خواهان نزدیکی با سوزانا شد، به کروبینو لباس های زنانه پوشانده و او را به جای سوزانا بفرستد؛ کنتس هم میتواند از این فرصت استفاده کرده و به موقع مچ همسرش را بگیرد. فیگارو از اتاق خارج میشود و کروبینو که قبلاً توسط فیگارو تشویق به همکاری شده، وارد اتاق میشود. سوزانا از کروبینو می‌خواهد شعر عاشقانه ایی را که برای کنتس نوشته بخواند پس از اتمام آواز کروبینو، کنتس حکم خدمت در ارتش را در دست کروبینو می‌بیند. کروبینو میلی به رفتن نداشته و کنتس از او می‌خواهد که حکم را نشانش دهد. کنتس متوجه میشود که کنت در زمان نوشتن حکم، به دلیل عجله و عصبانیت، فراموش کرده نامه را با انگشترش مهر بزند؛ پس نامه اعتبار قانونی نداشته و کروبینو از این امر بسیار خوشحال میشود. متعاقباً، کنتس و سوزانا از کروبینو میخواهند که لباسهای زنانه را امتحان کند و برای ایفای نقش احتمالی اش آماده شود. وقتی کروبینو مشغول تعویض لباس بوده، کنتس و سوزانا زخمی را روی بازوی او می‌بینند و سوزانا برای آوردن مرهم از اتاق خارج میشود. هنگامی که کنتس و کروبینو منتظر برگشتن سوزانا هستند، صدای کنت را میشنوند که به اتاق نزدیک میشود. کنت سعی می‌کند که در را باز کند اما در قفل است. کنتس با عجله کروبینو را داخل کمد پنهان می‌کند و کنت همچنان بر در میکوبد. کنتس در را باز می‌کند و کنت با خشم دلیل قفل بودن در را می‌پرسد. کنتس می‌گوید: " داشتیم با سوزانا لباس پرو میکردیم... " ؛ کنت صدایی را از داخل کمد می‌شنود و به همسرش می‌گوید: " مطمئنم که چیزی را از من پنهان میکنی ... " . کنتس پاسخ میدهد که این سر و صدای سوزاناست که مشغول امتحان کردن لباس عروسیش است. سوزانا به اتاق باز میگردد و متوجه دلیل بگو مگو های این دو شده، خود را پشت تخت قایم می‌کند. کنت برای آوردن ابزاری جهت شکستن در کمد خارج میشود و برای محکم کاری کنتس را نیز با خود برده و در اتاق را هم قفل می‌کند. کروبینو و سوزانا از محل پنهان شدنشان بیرون میایند. کروبینو از پنجره بیرون میپرد و سوزانا - خوشحال از اینکه میتواند قیافه کنت را هنگامی که احساس حماقت می‌کند، ببیند - در کمد مخفی می کند کنت و کنتس برمی‌گردند. کنتس به ناچار اعتراف می‌کند که کروبینو را داخل کمد قایم کرده و کنت قسم به کشتن کروبینو میخورد. پس از بازکردن در کمد، هر دوی آنها از دیدن سوزانا شگفت زده میشوند و کنت از کنتس می‌خواهد که توضیح دهد؛ کنتس هم می‌گوید: " تمام اینها فقط یک امتحان برای سنجیدن میزان اعتماد تو به من بود! " کنت از واکنش‌های خود شرمسار میشود و از کنتس می‌خواهد که او را ببخشد. وی سپس در مورد مطالب آن نامه بی نام و نشان می‌پرسد که کنتس و سوزانا هم فاش میکنند که آن نامه ساختگی بوده و کار فیگاروست! فیگارو وارد اتاق میشود و با خوشحالی خبر میدهد که همه چیز برای جشن امشب آماده است؛ کنت اما باز اشاره به رسیدگی به مسائل مهم‌تر می‌کند و نامه را به فیگارو نشان داده و می‌پرسد این نوشته کار کیست؟! فیگارو خود را به بی اطلاعی میزند اما کنتس و سوزانا از او میخواهند که حقیقت را گفته و به این بازی پایان دهد. در این بین آنتونیو - باغبان قصر - وارد میشود و به کنت خبر میدهد که مردی نحیف جثه و نیمه عریان را دیده که از این اتاق به پایین پریده و به سرعت ناپدید شده؛ گلدانی شکسته را نیز به عنوان مدرک نشان میدهد. کنت پی میبرد که پس کروبینو داخل اتاق بوده است؛ اما فیگارو ادعا می‌کند که این شخص خودش بوده و پایش نیز در این ماجرا آسیب دیده و شروع به لنگ زدن می‌کند. کنتس و سوزانا نیز از کنت میخواهند که به حرفهای آنتونیو که اغلب مست و ناهوشیار است اعتماد نکنند. آنتونیو هم برای اثبات بیشتر گفته هایش، حکمی را که از جیب کروبینو بیرون افتاده نشان میدهد؛ کنت از فیگارو می‌پرسد که حالا در این مورد چه دارد که بگوید؟! فیگارو هم با خونسردی می‌گوید همیشه با خود تعداد زیادی نامه حمل می‌کند که این هم یکی از آنهاست ... کروبینو این را به او داده تا برای مهر کردن نزد کنت بیاورد! احساس غرور فیگارو از پیروزی در این ماجرا به طول نینجامیدو مارچلینا، بارتولو و باسیلیو با همراه داشتن شکایت نامه ایی علیه او وارد شدند. کنت هم دستور داد که تا رسیدگی کامل به این موضوع، عروسی به تعویق بیفتد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرده سه سالنی با شکوه، آماده و تزئین شده برای جشن عروسی با دو صندلی مجلل در وسط کنت عمیقاً در فکر وقایع پیش آمده است و باسیلیو را نیز فرستاده تا ببیند کروبینو در سویل هست یا نه. کنتس از سوزانا می‌خواهد که نزد کنت برود و به دروغ وعده ملاقات در باغ را بدهد. سوزانا به بهانه گرفتن داروی سردرد برای کنتس، پیش کنت میرود و در آخر به کنت می‌گوید که به پیشنهاد او فکر کرده و با رضایت و افتخار حاضر است که امشب کنت را در باغ ببیند؛ زیرا با این کار هم شادی اربابش را فراهم کرده و هم با پولی که از او دریافت می‌کند میتواند قرض فیگارو به مارچلینا را بپردازد. کنت سوزانا را در آغوش کشیده، خوشحالی و هیجان خود را از این بابت ابراز می‌کند. فیگارو وارد اتاق میشود و کنت در گوشه ایی پنهان میشود. فیگارو با شادی تمام به سوزانا اعلام می‌کند: " ما برنده شدیم! "؛ کنت هم متوجه فریب خوردنش میشود و با حرص و کینه زمزمه می‌کند: " تا من شاد نباشم، هیچیک از خدمتگزارانم هم نباید شاد باشند. " ... پس تصمیم می‌گیرد هر طور شده، فیگارو را مجبور به ازدواج با مارچلینا کند. دادگاه تشکیل میگردد و حکم ازدواج فیگارو و مارچلینا صادر میشود. فیگارو مخالفت خود را اعلام می‌کند؛ او می‌گوید که دارای خانواده است و بدون اجازه آنها نمی‌تواند ازدواج کند. قاضی درخواست می‌کند که گفته اش را ثابت کند. با توضیحات فیگارو و نشان روی بازویش، مشخص میشود که وی رافائلو، فرزند عشق قدیمی و رابطه مخفیانه مارچلینا و دکتر بارتولو بوده و پس از تولد رها شده است! قاضی با شگفتی انگشتش را به سمت مارچلینا گرفته و می‌گوید: " این مادر توست! " و مارچلینا نیز بارتولو را نشان داده و می‌گوید: " این پدر توست! " کنت از نتیجه دادگاه و اینکه ازدواج مادر و پسر غیر ممکن است، عصبانیست؛ فیگارو والدینش را در آغوش می‌گیرد و سوزانا هم با کمی پول - برای ادای بخشی از قرض فیگارو - وارد میشود. سوزانا که فیگارو را در آغوش مارچلینا می‌بیند، ناامید شده و به اشتباه فکر می‌کند که فیگارو دیگر او را نمی‌خواهد. او عصبانیتش را به فیگارو ابراز داشته و قبل از گوش دادن به توضیحات فیگارو سیلی محکمی به او میزند. مارچلینا فرزندش را دلداری میدهد و می‌گوید همه اینها نشان دهنده عشق سوزانا به اوست. کمی بعد، با توضیحات فیگارو، سوزانا پی به اشتباه خود برده و به شادمانی فیگارو و خانواده اش ملحق میشود. مارچلینا و بارتولو هم به یمن پیدا شدن فرزندشان، تصمیم به ازدواج و برپایی جشن در همان شب - همزمان با عروسی سوزانا و فیگارو - میگیرند. همگی از سالن خارج شده و کنت میماند. آنتونیوی باغبان سراسیمه نزدش می‌آید و به او می‌گوید که کروبینو هنوز به سویل نرفته و در خانه او مخفیست. کنت هم با خشم به دنبال او میرود. کنتس وارد سالن میشود در حالیکه حسرت روزهای شیرین گذشته با کنت، او را اندوهگین کرده است. سوزانا کنار او میاید و کنتس از او می‌خواهد که نامه عاشقانه ایی به کنت بنویسد و بگوید که امشب در باغ منتظر اوست. کنتس سنجاقی را به او میدهد تا سوزانا نامه را با آن ببندد؛ در نامه ذکر میشود که کنت، به علامت قبول قرار، باید سنجاق را به سوزانا برگرداند. تعدادی از دختران روستایی برای خواندن سرود شادی و عشق برای کنتس وارد میشوند - کروبینو هم که خود را به شکل یک دختر درآورده، آنها را همراهی می‌کند. کنت و آنتونیو داخل می‌شوند؛ کنت، کروبینو را در بین دختران یافته و از عصبانیت به سمتش حمله ور میشود. باربارینا، دختر آنتونیوی باغبان، به سرعت وارد عمل شده و جلوی خشم کنت و کتک خوردن کروبینو را می‌گیرد. او به کنت یادآور میشود که روزی در ازای یک بوسه، به او قول داده که هر آرزویی دارد برآورده سازد و باربارینا هم ازدواج با کروبینو را آرزو کرده! کنت سرخورده از اینکه همه چیز بر خلاف میل او پیش میرود، از تنبیه کروبینو دست کشیده و باربارینا را هم ساکت می‌کند. جشن عروسی فیگارو با سوزانا و بارتولو با مارچلینا آغاز شده و مهمانان وارد میشوند. همگی مشغول رقص و پایکوبی میشوند غیر از کنت که از این وضع بسیار ناراضیست. سوزانا به دور از چشم فیگارو، نامه اش را به دست کنت میدهد و به ادامه رقص با فیگارو میپردازد. فیگارو، کنت را در حال خواندن نامه ایی می‌بیند و به شور و شعف او از خواندن نامه پی میبرد و به سوزانا می‌گوید: " حتم دارم که این نامه از طرف یک زن است ... " ؛ غافل از اینکه نامه از طرف سوزاناست! کنت سنجاق را به باربارینا میدهد تا آنرا به علامت قبول قرار، بدست سوزانا برساند؛ سپس این شب را یکی از بهترین و با شکوه‌ترین شبهای زندگی اش اعلام کرده و شروع به رقص و شادمانی می‌کند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرده چهار شب هنگام؛ منظره باغ با دو امارت کلاه فرنگی باربارینا سنجاقی را که کنت به او داده بود تا به نشانه قبول قرار به سوزانا بدهد، گم کرده و در باغ مشغول جستجوست. فیگارو و مارچلینا، باربارینا را می‌بینند. فیگارو کنجکاو میشود که دخترک به دنبال چیست؟! بعد از توضیحات باربارینا، فیگارو پی میبرد که آن نامه که کنت را خوشحال کرده از طرف سوزانا بوده و احساس می‌کند سوزانا مخفیانه به کنت جواب مثبت داده است. او بسیار اندوهگین میشود اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد؛ فوری سنجاقی را از مارچلینا گرفته، به باربارینا داده و می‌گوید این همان سنجاقیست که دنبالش هستی! بعد غصّه اش را با مادرش در میان میگذارد و قسم میخورد که انتقام همه مردان را از زنان بی‌وفا بگیرد. مارچلینا از او می‌خواهد که آرام باشد اما او گوش نمی‌دهد؛ مارچلینا هم تصمیم می‌گیرد که به عنوان یک زن، در هر صورت جانب سوزانا را بگیرد فیگارو از شدت خشم و حسادت، از دکتر بارتولو و باسیلیو می‌خواهد که با او همدست شوند و مانع دستیابی کنت به سوزانا شوند؛ اما این دو قبول نمی‌کنند و باسیلیو نیز اضافه می‌کند: " مبارزه با کسانی که از ما قدرتمند ترند، اشتباهی بزرگ است و پیروزی به همراه نخواهد داشت ... ! " باسیلیو و بارتولو صحنه را ترک میکنند و فیگارو، بد بین شده به تمام زنان، همچنان در صدد انتقامجوییست. سوزانا و کنتس در حالیکه لباسهای یکدیگر را پوشیده اند، وارد میشوند. مارچلینا نیز با آنهاست و قبلاً سوزانا را از سوظن و عصبانیت فیگارو مطلع کرده است. این سه، نقشه‌شان را با یکدیگر مرور کرده و سپس کنتس و مارچلینا صحنه را ترک میکنند. سوزانا که از عدم اعتماد فیگارو به خودش رنجیده خاطر بوده، سعی می‌کند با خواندن یک آواز عاشقانه - طوری که فیگارو فکر کند مخاطبش کنت است - وی را هم کمی بیازارد. فیگارو نیز که خود را در گوشه ایی مخفی کرده بوده، با شنیدن این کلمات عاشقانه، حسودتر و خشمگین تر میشود. سوزانا و کنتس به سرعت جایشان را با هم عوض میکنند و بعد کروبینو وارد صحنه میشود. کروبینو که کنتس را در لباس عروسی می‌بیند، گمان میبرد که او سوزاناست و نیش و کنایه زدن در مورد قرار ملاقاتش با کنت را آغاز می‌کند. کنت از راه می‌رسد و کروبینو را به حال پرسه زدن در اطراف عروس می‌بیند؛ وی سیلی محکمی به کروبینو میزند؛ که این ضربه نصیب فیگارو - که برای دور کردن کروبینو از عروس جلو آمده بوده - نیز میشود! کنت به " سوزانا " ( در واقع کنتس) ابراز عشق می‌کند و انگشتری جواهر نشان به او هدیه میدهد. کنتس در حالیکه مرتباً صورت خود را از کنت میپوشانده، از تعریف و تمجید های مبالغه آمیز کنت متعجب میشود که چطور عشق سوزانا، عقل و هوش او را از بین برده است. فیگارو نیز که از دور شاهد اتفاقات بین ایندو بوده، مرتب خود را سرزنش می‌کند و به زنان لعنت می‌فرستد؛ او بعد از کمی، دیگر طاقت نیاورده و به عمد عطسه می‌کند تا کنت را متوجه حضور خود سازد. " سوزانا " ( به واقع کنتس)، هم به بهانه حضور فیگارو در آن اطراف، از صحنه خارج شده و پس از لحظاتی کنت نیز به دنبال او میرود. فیگارو و سوزانای واقعی - در لباس کنتس - وارد صحنه میشوند. فیگارو به او می‌گوید که باید عجله کند و شوهرش را از همبستری با سوزانا باز دارد. سوزانا ( در لباس کنتس ) هم که مدام صورتش را از فیگارو میپوشانده، با او وارد بحث میشود و فیگارو خیلی زود از صدایش تشخیص میدهد که او همان سوزاناست که خود را به شکل کنتس در آورده است؛ اما برای خاموش کردن آتش انتقام خود، همچنان وانمود می‌کند که متوجه این قضیه نشده و شروع به ابراز علاقه به " کنتس " می‌کند؛ همچنین از او می‌خواهد که امشب را در کنار هم به صبح برسانند! سوزانا دیگر نمی‌تواند تحمل کند و شروع به کتک زدن فیگارو می‌کند؛ بالاخره فیگارو اعتراف می‌کند که از همان ابتدای ورود سوزانا صدایش را شناخته و فقط میخواسته کمی با او شوخی کند؛ آنها با یکدیگر آشتی کرده و تصمیم میگیرند که این شوخی را به سرانجام برسانند. کنت آشفته و سرگردان همچنان به دنبال سوزانا میگردد و صدای فیگارو که به " کنتس " ابراز عشق می‌کند را نیز می‌شنود. کنت از شدت غضب و درماندگی، افراد قصر را خبر می‌کند تا بیایند و شاهد خیانت همسرش به او باشند. همگی از او التماس ` عفو ` میکنند اما پاسخ کنت همچنان ` نه ` میماند. تا اینکه بالاخره کنتس واقعی وارد میشود و انگشتری را که کنت به او داده ( به خیال اینکه به سوزانا داده )، نشان میدهد و برایش روشن میسازد در واقع کسی که قصد فریبش را داشته، همسر خودش بوده است. کنت عمیقاً شرمنده میشود؛ او جلوی کنتس زانو زده و درخواست بخشش می‌کند . کنتس هم که زنی دل رحم بوده، همسرش را می‌بخشد و همگی خشنود و راضی به ادامه جشن و پایکوبی میپرد
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
نمايشنامه بومارشه «عروسي فيگارو» نام دارد. اين نمايش فضاي ناعادلانه يي كه زندگاني فيگارو را تحت تاثير قرار داده را نشان می دهد.فيگارو مرد جوان و لايقي است كه با فشار يك نظام اجتماعي مبتني بر امتياز، به گونه يي ناعادلانه از پيشرفت باز مانده است. همين كه نمايش آغاز مي شود، او را در حالي مي بينيم كه با حمله به ارباب سخنان خود را آغاز مي كند: «... . چون شما ارباب بزرگي هستيد، خود را يك نابغه بزرگ مي پنداريد!... نجيب زادگي، مال، رتبه، مناصب، همه اينهاست كه مردي را چنين مغرور مي سازد. اما شما چه كرده ايد كه شايسته اين همه چيزهاي خوب باشيد؟ تنها رنج زاده شدن را بر خود هموار ساخته ايد!» سپس او به تلاش هايي كه زندگي اش را پر كرده باز مي نگرد. تولد مبهمش، آموزشش در شيمي و داروسازي و جراحي كه همه اينها به خاطر زاده شدن در يك خانواده فقير، براي به دست آوردن امتياز دامپزشكي كفايت نكرد، اين تك گويي آكنده از طنزهايي بود كه حضار را به وجد مي آورد و قرابتي ميان سرنوشت خويش و فيگارو احساس مي كردند. در اين نمايش بومارشه مي گويد: «حال كه نمي توانند روح بشر را پست سازند با بدرفتاري نسبت بدان از او انتقام مي گيرند.» «تنها مردان كوچك از نوشته هاي كوچك هراس دارند.» «در فرانسه امروز ما، شغلي را كه بايد يك حسابدار تصدي نمايد، خياطي در دست دارد.» «براي پيشرفت در اين جهان زرنگي از دانش ارزشمندتر است!»
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
برای قومی, دلتان بسوزد که پادشاهش , گرگ است , فیلسوفش , شعبده باز است و تنها هنرش مسخرگی است . جبران خلیل جبران
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:33 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرومته پسر عموی زئوس بود . پدر او ژاپت ( Japet ) و مادرش آسیا ( Asia ) است . پرومته را آفریدگار انسانهای اولیه دانسته اند و عقیده داشتند که او انسان را با خاک رس سخت و غیر قابل نفوذ ساخت ولی در روایات دیگر او را فقط خیرخواه بشر میدانستند نه آفریدگار او . پرومته بخاطر بشر زئوس را فریفت بنابراین زئوس کینه شدیدی از پرومته و افراد بشر به دل گرفت و برای تنبیه آنان تصمیم گرفت آتش را از آنها بگیرد . اما باز هم پرومته به کمک مردم شتافت و مقداری از آتش را به زمین آورد . زئوس اینبار برای تنبیه افراد بشر پاندور را فرستاد که بنا به روایاتی نخستین زن میباشد . پاندور به کمک همه خدایان و به دستور زئوس خلق شد. هر یک از خدایان او را به صفتی آراست و به این ترتیب زیبایی ، ملاحت ، حزم و احتیاط و مهارت در کارهای دستی در اختیار او قرار گرفت . ولی هرمس ( خدای شبانان ) دروغ و حیله گری را در قلب او جای داد . و همانطور که گفته شد زئوس به او ماموریت داد تا نژاد بشر را تنبیه کند و این تصمیم از طرف همه خدایان نیز تصویب شد . زئوس پاندور را نزد اپی مته ( برادر پرومته ) به زمین فرستاد و اپی مته با اینکه پرومته به او هشدار داده بود که از زئوس هیچ هدیه ای قبول نکند مجذوب پاندور شد و او را به همسری گرفت . پاندور با خود سبویی داشت که محتوی همه دردها و بدبختیها بود و سرپوشی بر آن بود که مانع فرار محتویات آن شود . او به محض رسیدن به زمین سرپوش را برداشت و همه محتویات آن میان افراد بشر پراکنده شد ولی " امید " که در ته سبو قرار داشت از آن بیرون نیامد چون او در سبو را بلافاصله گذاشت . به این ترتیب بشر دچار انواع بدبختیها شد . زئوس برای تنبیه پرومته نیز او را با زنجیرهای فولادی در کوه قفقاز زندانی ساخت و عقابی را مجبور ساخت تا جگر او را پاره کند و ببلعد . جگر او دوباره رشد میکرد و به حال اولیه باز میگشت و عقاب نیز به کار همیشگی خود ادامه میداد . اما هراکلس عقاب را کشت و او را نجات داد البته زئوس از این کار که یکی از افتخارات پسر او بود خوشحال شد ولی چون سوگند یاد کرده بود پرومته را واداشت تا انگشتری را از فولاد همان زنجیر و یک قطعه از سنگی که به آن بسته شده بود برای همیشه به دست کند .
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:32 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
سرنوشت پرومته سرنوشت پرومته در چهار افسانه آمده است بنا به افسانه ی نخست،چون پرومته نزد انسان ها به خدایان خیانت کرد،در کوه های قفقاز به بند کشیده شد و خدایان عقاب هایی فرستادند تا جگر او را،که پیوسته رشد می کرد، تکه تکه بخورند. بنا به افسانه ی دوم،پرومته از دردٍ منقارهایی که در جگرش فرو می شد،خود را آن قدر به صخره فشرد تا با صخره یکی شد. بنا به افسانه ی سوم،در پی هزاران سال،خیانت او فراموش شد.خدایان فراموش کردند،عقاب ها و خود او هم. بنا به افسانه ی چهارم،ماجرای به پوچی گراییده همه را خسته کرد.خدایان خسته شدند،عقاب ها خسته شدند،زخم خسته شد و التیام یافت. آن چه به جاماند صخره ی تفسیر ناپذیر بود.افسانه می کوشد تفسیر ناپذیر را تفسیر کند.اما از آنجا که خود ریشه در حقیقت دارد،به ناچار دوباره به چیزی تفسیر ناپذیر می انجامد. فرانتس کافکا
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
داستان پرومته ی سست زنجیر ، در واقع روایتی تازه از یک افسانه یونانی با همین نام است . که در آن آندره ژید می کوشد رهایی از قیمومیت زورمندان را با نگاهی شاعرانه و جسور و غیر منطقی ! به خواننده ارائه دهد . شیوه ای که این اثر را به سبک سورئال نزدیک می کند . این اثر یکی از بهترین افسانه های فلسفی قرن 18 است . پرومته در اسارتی است که خود با اختیار و انتخاب خود به آن تن داده است تا جایی که کامو پرومته را قهرمانی سخت تر از سنگ خود و شکیبا تر از عقاب جگر خوار می داند . ژید عشق به انسان ها را با عشق پرومته به عقابش قیاس می کند ... پرومته هر روز از جگر خود به عقاب می دهد چون مفتون زیبایی اوست و عقاب در این نبرد از او هم تنها تر است ! پرومته خود نيز بر عذاب دو چندان عقاب واقف است و بر حال عقاب خويش مي گريد .....( من براي او زندگي كردم . اما او براي چه كسي زندگي مي كرد؟ ) این افسانه زندگی خیلی از ماست ....
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
این کتاب در حدود سال 478 قبل از میلاد مسیح توسط آشیلوس نوشته شده است. تراژدی پرومته در زنجیر یکی از سه داستانی است که دو تای دیگر آن «پرومته بند گسسته» و «پرومته آتش آور» از میان رفته اند. پرومته یکی از پهلوانانی بود که به زئوس در راه رسیدن به قدرت کمک کرده بود. خدای خدایان با قدرت تازه ای که به دست آورده بود، ظالمانه تصمیم گرفت که بشر را نابود کند و نسل جدیدی خلق نماید، او پرومته با تصمیم او مخالفت ورزید و بشر را نجات داد و آنگاه هنرهای مفید را به انسان آموخت. زئوس این کار پرومته را نتوانست ببخشد. هنگامی که نمایش شروع می شود، پرومته به یک نقطه بلند و صخره کوه آورده شده و به یک تخته سنگ عظیم بسته شده است ولی هنوز به تنبیهی که برایش در نظر گرفته اند، تن در نداده است. دسته ای از حوریان دریایی از طریق هوا پرواز می کنند و می آیند تا پرومته را تسلی دهند. پرومته برای آنان می گوید که چگونه به زئوس کمک کرده بود و دلیل تنبیهش چیست. او همچنین به حوریان دریایی می گوید که بالاخره یک روز زئوس مجبور خواهد شد از او کمک بگیرد. اما او راز رستگاری زئوس را فاش نخواهد کرد مگرآنکه آزاد شود. سپس اقیانوس پدر دختران دریایی سوار بر عرابه آی که اسب های بالدار آن را به حرکت در می آورند، از راه می رسد. پرومته مغرورانه به دلسوزی های او و نه به راهنمایی ها و تدابیر وی وقعی نمی گذارد. نفر بعدی که نزد پهلوان پشیمان نشده می آید یو، یکی دیگر از قربانیان ظلم و خشونت زئوس است که دختری باکره بود و روزگاری در نزد زئوس قرب و منزلتی خاص داشت ولی حالا به صورت ماده گاوی تغییر شکل داده و بر اثر نیش خرمگسی آوازه دنیا شده بود. پرومته پیش بینی می کند که هنوز محنت و غم در انتظار آن دختر است ولی سرانجام به شکل اول خود برمی گردد و فرزندی از زئوس خواهد زائید که یکی از اولادانش به صورت پهلوانی برای نجات پرومته از تخته سنگ خواهد آمد. حالا حرف های تمردآمیز و رازهای پر از لاف زنی پرومته به گوش زئوس رسیده است و او هرمس را به نزد پرومته می فرستد تا درباره حرف های او تحقیق کند. این پیغام آور زئوس نیز با حرف های تحقیرآمیزی باز می گردد. علیرغم تهدید زئوس، که عقابی را می فرستد تا اعضای حیاتی او را بخورد، پرومته همچنان غیرقابل نفوذ باقی می ماند. او تا به آخر بدون ترس و بیم در مقابل تهدیدهای زئوس ایستادی می کند، تا سرانجام صاعقه عظیمی از طرف زئوس تمام صخره و سنگ های اطراف او را نابود می کند.پرومته یا پرومتئوس در اسطوره‌های یونانی، یکی از تیتان‌ها و پسر یاپتوس و کلیمنه و خدای آتش است. او یکی از تیتان‌ها مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقی‌مانده تیتان‌ها از جنگ زئوس بود. زئوس در عصر آفرینش انسان‌ها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد او به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست ناراحتی و رنج آن‌ها را ببیند. به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به سزای اعمال خود رساند. هر روز عقابی می‌آمد و جگر او را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید. همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند. زئوس که از پیش‌گویی‌های او مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز پاسخ نمی‌داد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست. سرانجام هرکول عقاب را کشت و پرومتئوس را آزاد کرد. پرومته در عوض راه بدست آوردن سیب‌های زرین هسپریدس را به او آموخت .
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
دانته در کتاب ضیافت خود معتقد است سه دلیل برای کم ارزشی انسان وجود دارد: اولین آن ناپختگی ذهنی است که فرد در مورد دیگران بر اساس آن چه که می بیند قضاوت می کند و ربطی هم به این ندارد که چند ساله باشد و مذکر یا مونث باشد. افرادمانند کودکان هستند. افراد بر اساس حواسشان زندگی می کنند نه بر مبنای خرد و منطقشان. در نتیجه این گونه افراد سریع شاد یا غمگین می شوند یا خیلی زود دوست یا دشمن می گردند. دومین دلیل حسرت و حسادت است که باعث قضاوت در مورد دیگران می شود به این علت که می ترسند خودشان موردتوجه و احترام کمتری قرار گیرنداین افراد هم قضاوتی نادرست می کنند هم با بدگویی و غیبت موجب می شوند تا دیگران نیز مرتکب اشتباه در قضاوت شونددر نتیجه با وجود چنین افرادی از میزان خیر و بدی موجود در هر انسانی کاسته می شود. بدی به این خاطر که بسیاری هستند که از انجام کارهای پلید لذت می برندبنابراین نسبت به کسانی که مرتکب اعمال شریانه می شوند حسادت می ورزند سومین دلیل ناپاکی و نقصانی است که در وجود انسانهاست در نتیجه این ناپاکی در نفس آدمی است که باعث می شود تا دیگران که می خواهند او را مورد قضاوت قرار دهند به دنبال این ناپاکی ها و نقصانها در وجود شخصی که مورد قضاوت خود قرار می دهند ، می گردند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
1-طبع هاي آتشي هميشه زود عصباني مي شود و زود خاموش مي گردد و کينه در دل نگه نمي دارند و هميشه بدن او حرارت دارد و تشنه مي باشد و زود جنگ شروع مي کنند. 2-طبع خاکي هميشه متواضع و فروتن و ساکت مي باشد و با حرمت و با احترام به ديگران زندگي مي کند . 3-طبع بادي هميشه مغرور و تند خو مي باشد و حرکات خود را پنهان از چشم ديگران انجام ميدهد و بسيار زيرک و کينه اي مي باشد. 4-طبع آبي هميشه مسرور و شاد است و سه طبع بالا در وجودش ظاهر مي گردد از دست و زبان خود به عذاب مي افتد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
Adversity often leads to prosperity پایان شب سیه سپید است
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یه روز یه خیار شور ،شورشو درمیاره میشه خیار!
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یک: قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد دو: مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند سه: من مسئول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم چهار: از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم پنج: کسانی که رفتار ناجوانمرادنه با من داشته اند توسط خداوند مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم شش: دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی، راه موفقیت مرا تنگ کند هفت: ملاک من رفتارشرافتمدانه و انسانی است، نه مقابله به مثل.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
معلوم نیست درس عبرت چند واحده که لامصب تموم شدنی هم نیست. از قرار استادش بیماره که هی مردم و میندازه و نمیزاره پاسش کنن.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
چارلی چاپلین می گوید آموخته ام که : با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه را نه، می توان رختخواب خرید ولی خواب را نه، می توان ساعت خرید ولی زمان را نه، می توان مقام خرید ولی احترام را نه، می توان کتاب خرید ولی دانش را نه، می توان دارو خرید ولی سلامتی را نه، می توان خانه خرید ولی زندگی را نه، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه ... • آموخته ام که ... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی. آموخته ام که ... مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است. آموخته ام که ... هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت. آموخته ام که ... همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم. آموخته ام که ... مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم. آموخته ام که ... گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی. آموخته ام که ... راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است. آموخته ام که ... زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هرچه به انتهایش نزدیکتر میشویم سریعتر حرکت میکند. آموخته ام که ... پول شخصیت نمی خرد. آموخته ام که ... تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند. آموخته ام که ... خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم. آموخته ام که ... چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد. آموخته ام که ... این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان. آموخته ام که ... وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد. آموخته ام که ... هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم. آموخته ام که ... زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم. آموخته ام که ... فرصتها هیچگاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب میکند. آموخته ام که ... لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ" ﺗﺤﻤﻞ " ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮﺭﺍ" ﻗﻀﺎﻭﺕ " ﻧﮑﻨﻴﻢ . ﻻﺯﻡﻧﻴﺴﺖ ﺑﺮﺍﻱ"ﺷﺎﺩﮐﺮﺩﻥ " ﻳﮏﺩﻳﮕﺮ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖﺑﻬﻢ " ﺁﺯﺍﺭ " ﻧﺮﺳﺎنیم . ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍﺍﺻﻼﺡ" ﮐﻨﻴﻢ، ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ ﺑﻪ" ﻋﻴﻮﺏ " ﺧﻮﺩﺑﻨﮕﺮﻳﻢ . ﺣﺘﻲ ﻻﺯﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻳﮑﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ " ﺩﻭﺳﺖ " ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﻴﺴﺖ " ﺩﺷﻤﻦ " ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ . ﺁﺭﻱ، ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ، ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺯﻳﺴﺘﻦ، ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳ
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:19 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
شیطون اکس می زنه همه رو برای نماز صبح بیدار می کنه !!
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
آیا می دانستید که پول نیز مانند آب اگر یک جا بماند می گندد ؟ همان طور که آب اگر در یک جا بماند بعد از مدتی بو می گیرد و می گندد و خزه و جلبک در آن رشد می کنند پول نیز اگر در گردش نباشد و در یک جا بماند می گندد به همین خاطر پرداخت خمس و زکات و فطریه و صدقات و انواع نذورات در زندگی هر کسی واجب و لازم است تا شاید بهانه ای باشد تا از گندیدن پول و ثروت جلوگیری شود. درست است که میل نداریم پولی را که با زحمت یا بی زحمت به دست آورده ایم به دیگران ببخشیم اما این کار مانند هرس کردن گیاهان است . همان طور که گیاهان را هرس می کنیم تا تنه و شاخه هایشان ضخیم تر و قطور تر شود و محصول بیشتری به بار آورند با توجه به این که بسیار زیبا هستند و حیفمان می آید که هرس کنیم ولی چون هرس هم به نفع گیاه است و هم به نفع انسانهایی که گیاهان را پرورش می دهند زیرا محصول بیشتر وبهتری می دهد یا گل بهتری می دهد در نتیجه گیاهان را هرس می کنیم و منفعت هم نصیب می شود. اهدا یا فروش یا بیرون ریختن وسایل زندگی که به آنها احتیاجی نداریم ولی می تواند برای افراد دیگری باارزش باشند نیز لازم است زیرا با اهدای لوازمی که به آنها احتیاجی نداریم مطمئنا لوازم بهتری به ما داده خواهد شد . در بین یهودیان و بهائیان افراد فقیر وجود ندارد ،بر عکس مسلمانان ،می دانید چرا ؟ . بهائیان و یهودیان وقتی می بینند وضع مالی یکی از هم کیشانشان بد است بلافاصله همه به آنها کمک می کنند بدون در نظر گرفتن این که افراد خانواده شان یا دوستشان یا همسایه شان یا فامیل و قوم و خویششان ویا آشنا و همشهریشان است به صرف هم کیش و هم دین بودن این کار انجام می گیرد ،تا افراد دوباره روی پایشان بایستند بر عکس مسلمانان که فقط در فکر کسب ثروت هستند و هرچیزی که دارند محکم به آن می چسبند . در صورتی که بر اساس تعالیم اسلام یک پنجم ( خمس ) و بر اساس تعالیم مسیحی و یهودی یک دهم ( عشر) ثروت و پولی که به دست افراد می رسد بایستی در راه خدا انفاق کنند . که متاسفانه با این که این امر در دین اسلام نیز بر آن تاکید فراوان شده است کمتر به آن بها داده می شود. ما با انواع و اقسام ترفندها و بهانه ها می خواهیم از زیر آن در برویم . مثلا برای دادن فطریه اگر در شبانه روز دو وعده برنج اعلا می خوریم ولی موقع دادن فطریه پول نان را حساب می کنیم و در اصل سرخودمان را داریم کلاه می گذاریم نه سر خدا را .بنابراین بخشیدن پول با هر نام و عنوانی نیز باعث افزایش روزی و درامد می شود. خوب است در کشور خزانه داری کل کشور متصدی جمع آوری این پولها شود البته نه مثل مالیات و عوارض به زور و اجبار بلکه همانطوری که الان نیزمردم به میل خودشان پرداخت می کنند. همین پولهایی که پرداخت می شود بهتر است در یک سازمان جمع آوری شود و به صورت درست نیز مصرف شود نه این که مانند عده ای از اعضای کمیته ی امداد و بنیاد مستضعفین و امور خیریه و سازمان بهزیستی بهترین ها را برای خود و خانواده شان بردارند اگر چیزی زیادی ماند به افراد نیازمند بدهند یا به صورت حقوقهای کلان بین روسا و کارکنان شان تقسیم کنند . مثل شهرداریها که درامدشان را به جای این که برای آبادانی شهرها هزینه کنند بیشتر بین خودشان و کارکنانشان تقسیم می کنند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
وقتی چترت خداست؛ بگذار ابر سرنوشت؛ هر چقدر می خواهد ببارد...
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:17 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ﺑﻪ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ، ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻼﻧﯽ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﻗﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﺪ، ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺲ ﻫﻢ ﻣﯿﭙﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻓﻼﻧﯽ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ؟ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ! ﮔﻔﺖ: ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﮔﻔﺘﺘﻨﺪ : ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﺯﺧﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺰﻧﯽ، ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﯽ، ﮐﻠﮏ ﻧﺰﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ، ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭ ﺍﺳﺖ .
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
می دونید سریعترین راه به چنگ اوردن قلب یک مرد چیه؟ پاره کردن سینه اش با کارد آشپزخونه!!!!
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
طلبه ای به نام نظرعلی طالقانی که در مدرسه ی مروی تهران در زمان ناصرالدین شاه درس می خواند بسیار فقیر بود و می گشت و در میان زباله ها باقیمانده ی غذای سایر طلبه ها را پیدا می کرد و می خورد چنین به خدا نامه نوشت که این نامه در موزه ی گلستان نگهداری می شود. متن نامه ی نظرعلی طالقانی: بسم الله الرحمن الرحیم - خدمت جناب خدا - سلام علیکم- اینجانب بنده ی شما هستم. از آنجا که در قران فرموده اید : هیچ موجود زنده ای نیست الا آن که روزی آن بر عهده ی من است و من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما بر روی زمین .در جای دیگر در قرآن فرموده اید : مسلما خداخلف وعده و عهد نمی کند. بنابراین به چیزهای زیر نیاز دارم : 1- همسری زیبا و متین -2- یک خانه ی وسیع -3- یک مستخدم -4- یک کالسکه و سورچی -5- یک باغ - 6- مقداری پول جهت تجارت. لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.مدرسه ی مروی ،حجره ی شماره 16 ،نظرعلی طالقانی.------بعد نظر علی با خودش گفت : نامه را کجا بفرستم. گفت خوب خانه ی خدا . مسجد هم خانه ی خداست. در نتیجه نامه را در یک سوراخی در روز پنجشنبه در مدرسه ی امام ( شاه ) قایم کرد و با خودش گفت : حتما خدا پیدایش می کند.-صبح جمعه ناصرالدین شاه با اهالی دربار برای شکار بیرون می رفتند و چون بر اساس نظر سعدی: ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری و یا به قول پروین اعتصامی :نقش هستی نقشی از ایوان ماست - آب و باد و خاک سرگردان ماست- ناگهان به اذن خدا باد تندی درگرفت و نامه به روی پای ناصرالدین شاه افتاد. با خواندن نامه شاه دستور داد تا به دربار برگردند و همه ی وزیران را حاضر نمود و پیکی را دنبال نظرعلی فرستاد.متن نامه خوانده شد و شاه گفت : نامه ای که به خدا نوشته بودند ایشان -خدا- به ما حواله فرمودپس ما باید انجامش دهیم بنابراین همین امروز خواسته های او برطرف شود . خدا همیشه با ماست کافی است همه چیز را فقط از ذات اقدسش بخواهیم که داده خواهد شد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید. استفاده از مطالب وب بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد. متشکرم . شمیلا سیامکی روان شناس
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزش رانندگی و آدرس shamila-siyamaki.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 113
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 124
بازدید ماه : 303
بازدید کل : 380189
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1