آموزش رانندگی
رانندگی آسان برای همه ی مبتدی ها نویسنده شمیلا سیامکی کارشناس ارشد روان شناسی
نامه ی یک زمینی به ترامپ مهم ترین رئیس جمهور بزرگترین و قدرتمندترین کشور جهان.سلام ای ابرمرد زمان که با امضاهایت زیر انواع و اقسام قوانین نسبت به سایرمردم جهان قدرت بی حد و حصرت را نشان می دهی وو فکر می کنی خدا هستی و روز به روز زرادخانه های کشورها را با امضاهایت قوی تر می کنی و فروش تسلیحات کشورت را بیشتر . می دانی با امضاهایت مرتکب چه جنایاتی می شوی در حالی که راضی و خشنود از امضاهایت راحت و آسوده در کنار همسران و فرزندان و افراد خانواده ات زندگی می کنی درهمان حال بر سر کودکان و زنان و مردان بسیاری بمب انداخته می شود . مردم بسیاری بی خانمان شده اند وخانه هایشان خراب شده است خانه و حتی سقفی بالای سر ندارند به خاطر تو بسیاری به شهادت رسیده اند بی جرم و جنایت و گناهی . برخی دست و پا و چشم هایشان را از دست داده اند به خاطر حرص و طمع و زیاده خواهی ات برخی پدر و مادرشان را از دست داده اند و برخی فرزندانشان را و بسیاری در زندانها هستند و زیر شکنجه. تو خود راخدا می دانی. فکر می کنی همه به تو تعظیم و تکریم می کنند چون تو ازهیتلر و چنگیز نیز هیولاتر و خونخوارتری. نه تنها از انگشتانت بلکه از تمامی سلولهای بدنت خون می چکد. آیا می دانی تو سفاک یک انسان نیستی بلکه حیوانی هستی در لباس بشر. شاید این حرف من توهین بزرگی باشد به حیوانات که فقط برای بقا می جنگند و پاره می کنند اما تورئیس جمهور روانپریش به خاطر اطفای عقده هایی که در ذات و وجودت هست هر روز در یک نقطه ی جهان فتنه و آشوب به پا می کنی و به شدت از این جنایات خود لذت می بری. می دانی خوی و صفت حیوانی داشتن هنر نیست هر کسی می تواند خونخوار و جانی باشد آن چیزی که مهم است انسان بودن است و نجات انسانها و بشریت . بی اخلاقی و بی ادب بودن هنر نیست زبان یک تکه گوشت است می چرخد و می تواند هر چیزی بگوید ولی بیان مطالب الهام بخش و زندگی دهنده بسیار سخت است . هر کسی می تواند این کارهایی که تو می کنی را انجام دهد اما فقر را از زمین و بین انسانها ریشه کن کردن و انصاف و عدالت را در بین مردم جهان پخش کردن مشکل است . ای هیولا تاکنون تو یا فرزندانت بیمار شده ای تا بتوانی درد مردم دردمند را بفهمی ؟ راستی اصلا برایت فرزندانت مهم هستند یا نه حاضری آنها را هم زیر پایت بگذاری تا بیشتر دیده شوی ؟ می دانی ای سفاک که روزی خواهی مرد و به جز بدنامی و لعن و نفرین ابدی چیزی از تو باقی نخواهد ماند . لعنت خداوند تا ابدالاباد بر تو باد.شمیلا سیامکی
شنبه 18 آذر 1396برچسب:, :: 17:26 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
بسم الله الرحمن الرحیم مقدمه : رانندگی نیاز مبرم بشری است که امروزه همه تقریبا ناچاریم بلد باشیم زیرا در مواقع خاص و ضروری گاهی اوقات انسان مجبور می شود که بیماری را به درمانگاه برساند یا حادثه دیده و مصدومی را نجات دهد بنابراین می توان گفت که برای همه واجب است تا رانندگی رابیاموزند . به همین علت در سراسر شهرهای کشور و در تمام دنیا مراکزی جهت تعلیم رانندگی به تعلیم گیرندگان وجود دارد که با ثبت نام در این آموزشگاه ها و رفتن به کلاسهای خاص مقداری بامقررات و به اصطلاح آیین نامه رانندگی و مقداری نیز با وسایل ماشین و موتور ماشین آشنا می شوند که در هر مرحله امتحانی گرفته می شود و کسانی که در این امتحانات قبول شوند مجاز می باشند که در امتحان آیین نامه شرکت کنند و افرادی که در امتحان اصلی آیین نامه قبول شوند مجاز هستند که زیر نظر مربیان تعلیم رانندگی را به صورت عملی دوره ببینند . این کتابچه فقط برای تسهیل در کار مربیان است تا تعلیم گیرندگان کلا بدانند که چه کارهایی د ررانندگی بیشتر مورد نیاز است و باید انجام دهند و مربی مطالبی را که به صورت عملی مطرح می کند وی بتواند به صورت تئوری هم در اختیار داشته باشد تا راحت تر بتواند به دستورات مربی عمل کند . با توجه به این که اکثر افراد در آموزشگاهها امروزه بیشتر باماشینهای پراید آموزش می بینند این کتاب برای آموزش با ماشینهای پراید مناسب تر می باشد . زیرا می توان با این ماشین بدون گاز دادن دنده عقب رفت و یا بدون گاز دادن در ترافیک ها و راه بندانها فقط با کلاج و ترمز به جلو رفت . هر کسی که به سن قانونی رسیده باشد می تواند گواهینامه پایه دو بگیرد و با داشتن گواهینامه و پیدا کردن مهارت لازم با احتیاط کامل و با سرعت مطمئنه رانندگی کند . توصیه می شود که از این کتابچه به صورت خودسرانه استفاده نشودبلکه بهتر است هنگام آموزش با مربی و همگام و همراه با مربی به کار برده شود . فصل اول : اجزای مهم در ماشین که در هنگام رانندگی بیشتر با آنها سرو کار داریم : 1- پدالهای کلاج – ترمز – گاز ماشین دارای 3 پدال است که به ترتیب از سمت چپ کلاج که فقط پای چپ راننده روی آن قرار می گیرد ,پدال وسط که ترمز نامیده می شود که پای راست بر روی آن قرار می گیرد و پدال گاز که بعد از ترمز قرار دارد و با پدال ترمز با پای راست انجام وظیفه می کند . مهمترین وسیله در رانندگی کلاج است که به قلب ماشین معروف است که تمامی کارها با آن انجام می شود . بنابراین باید به اندازه کافی پای چپمان را تقویت کنیم تا بتوانیم خوب کلاج بگیریم . زیرا در مناطق پر ترافیک مرتب بایستی پا روی کلاج باشد و مرتب کلاج گرفته شود .برای تعویض دنده ها یعنی کم و زیاد کردن دنده ها همیشه باید اول کلاج را تا انتها بگیریم بعد دنده را عوض کنیم وگرنه دنده جا نمی خورد . 2- آینه ها در ماشین که یک آینه در داخل و دو آینه در طرف چپ و راست و بیرون از ماشین . 3- فرمان ماشین که اگر به راست پیچانده شود چرخهای جلو به سمت راست ولی چرخهای عقب به سمت چپ کشیده می شود . و بر عکس اگر فرمان ماشین اگر به چپ پیچانده شود چرخهای جلو به سمت چپ ولی چرخهای عقب به سمت راست کشیده می شود . 4- در دنده عقب این عمل بر عکس است یعنی در دنده عقب باپیچیدن فرمان به سمت راست، چرخهای عقب ماشین به سمت راست کشیده می شود و پیچیدن فرمان به سمت چپ چرخهای عقب ماشین به چپ کشیده می شود . 5- ترمز دستی و خواباندن ترمز دستی در هنگام رانندگی لازم و ضروری است و بعد از ایستادن و توقف نیز کشیدن ترمز دستی لازم و ضروری است . 6- اهرم راهنما که برای شروع حرکت و دور زدن و گردش به چپ همیشه باید راهنمای چپ را زد یعنی اهرم مربوط به راهنما را به سمت پایین فشار می دهیم . برای ایستادن و توقف و گردش به راست باید از راهنمای سمت راست با بالابردن اهرم راهنما استفاده کرد . 7- چراغها که شامل دو چراغ ترمز در عقب ماشین که هنگام ترمز گرفتن یا کم کردن سرعت خود به خود روشن می شود . دو چراغ بزرگ در جلوی ماشین که به نور پایین و نور بالا مجهز است که در حداکثر مواقع باید از نور پایین استفاده کردمگر در مواقع جاده های تاریک و خلوت خارج از شهر آن هم از فاصله 150 متری اگر ماشینی نمی آید . 8- صفحه نمایش که نشان دهنده روشن شدن چراغ ترمزو نشانگر میزان بنزین و چراغ نور پایین و نور بالاو سرعت و کیلومتر شمار – 9- برف پاک کن که در مواقع بارش برف و باران یا کثیف بود ن شیشه ها و برای پاک کردن شیشه ماشین مورد استفاده قرار می گیرد . 10 - توجه : همیشه حرکت ماشین با دنده یک است . یعنی اگر با هر سرعتی و با هر دنده ای مجبور به کاهش سرعت و یا ترمز شدیم حتما بایدماشین را در دنده یک قرار دهیم و حرکت کنیم . برای شروع رانندگی نکات چندی مورد توجه است : 1- در رانندگی باید تمامی حواس فرد متمرکز به جلو و خیابان باشد . یعنی خوب ببیند ، خوب بشنود ، خوب بو بکشد ، بتواند در موقع لزوم حرف بزند ، یا در مواقع خاص چیزی بخورد و یا قوه لمس او قوی باشد . هماهنگی کامل باید بین اعضا و حواس فرد راننده برقرار شود . 2- قدرت پاهایش در رانندگی به اندازه کافی زیاد باشد و بتواند از هر دو پا استفاده کند و مهارت کسب کند . 3- تیز باشد و سریع تصمیم گیری نماید . 4- با دقت به جلو نگاه کند .سعی کند دامنه وسعت دید خود را افزایش دهد . 5- اعتماد به نفس داشته باشد و از رانندگی نترسد 6- مرتب در آینه بغل و آینه جلو نگاه کند . 7- هر آن آماده ترمز گرفتن باشد . 8- خلاص کردن دنده یعنی دنده را به وسط اهرم بیاوریم. 9- همیشه روغن ترمز و آب را کنترل کنیم . 10- برای تعویض دنده همیشه ماشین باید سرعت و شتاب مورد نظر وخاص خود را داشته باشد و ماشین نیاز به آن دنده داشته باشد تا بتواند نرم و راحت حرکت کند زمانی که ماشین به صدا می افتد معلوم می شود که دنده اش مناسب نیست . 11- باید بدانیم که همیشه حق تقدم با راننده ای است که در سمت راست ما قرار دارد . 12- اگر سمت راست ما خالی بود می توانیم رد شویم و دور بزنیم و .... در غیر این صورت مجاز نیستیم و یا با رعایت احتیاط و حق تقدم می توانیم عبور کنیم 13- در جاهایی که تابلوی ایست دارد حتما باید توقف کامل کنیم . 14- برای پیچیدن به سمت چپ باید به منتهی الیه سمت چپ خود در خیابانهای چند بانده برویم تا بتوانیم راحت تر به سمت چپ بپیچیم . 15- برای پیچیدن به سمت راست باید به منتهی الیه سمت راست خود در خیابان برویم تا بتوانیم راحت تر به سمت راست بپیچیم . 16- برای گرفتن کلاج باید تا آخر پا را روی پدال کلاج فشار آوریم . 17- در نیش ترمز باید پا رااز روی گاز برداشت و آرام آرام ترمز گرفت . 18- در سه راهها باید سرعت را کم کرد و با دنده یک به مسیراصلی وارد شویم و به راه خود ادامه دهیم . 19- در خیابانهای چند بانده فقط در روی خطوط بریده بریده یا منقطع یامقطع می توانیم سبقت بگیریم یا دور بزنیم ولی وقتی که خطوط ممتد و بدون بریدگی باشد نمی توان سبقت گرفت یا دور زد . 20- همیشه با سرعت مطمئنه حرکت کنیم تا سریع در مواقع ضروری بتوانیم ترمز بگیریم تا از ایجاد حادثه ای جلوگیری کنیم . 21- در میدانها نمی توان توقف کرد . یادآوری مهم : همیشه حرکت ماشین با دنده یک است . بعد از این که احساس کردیم که حاضر هستیم و می توانیم رانندگی کنیم رانندگی را شروع می کنیم .البته این کارها در ابتدا زیاد و مشکل به نظر می رسد ، اما بعد از مدتی تمام کارها سریع و خود به خود انجام می گیرد و به نظرتان خنده دار خواهد رسید اما هر چیزی نیاز به تمرین و ممارست و تکرار دارد با تکرار است که انسان در هر کاری مهارت پیدا می کند . رانندگی نیز یک مهارت است و هر کسی بیشتر تمرین کند و با دقت تر تمرین کند ماهر تر می گردد مراحل مختلف رانندگی : الف مرحله اول باز کردن در ماشین : در این مرحله راننده که با دقت به سمت ماشین می رود بعد از مشاهده خیابان بادست چپ آرام در ب ماشین را باز می کند و سوار می شود و درب را با احتیاط می بندد . ( اگر در پشت اتومبیل کسی نشسته است مواظب باشد که دست کسی لای در ماشین نماند ) . ب- مرحله دوم مرحله آمادگی اولیه است : ( صاک ) یعنی اختصار تنظیم صندلی و تنظیم آینه ها و بستن کمربند ایمنی است . 1- تنظیم صندلی راننده به طوری که بتوانیم راحت رانندگی کنیم یعنی پاهای ما مسلط بر پدالهای کلاج و ترمز و گاز باشد . و خودمان احساس راحتی کنیم و بر فرمان نیز مسلط باشیم . 2- تنظیم آینه بغل با دست چپ و با پیچاندن پیچ آینه به طوری که پشت سر و بغل را ببینیم البته بهتر است مقداری از ماشین خودمان نیز دیده شود و تنظیم آیینه جلو به این ترتیب که دست راست را پشت آینه قرار می دهیم به طوری که آینه در داخل کف دست راست قرار گیرد و سپس آرام آینه را طوری تنظیم می کنیم که بتوانیم پشت سر خود را خوب ببینیم . ( نقاط کور در رانندگی که آینه ها نمی توانند گاهی اوقات فضایی را به ما نشان دهند که ماشین یا هر وسیله ای که به ما نزدیک می شود را نتوانیم ببینیم که به نقطه کور معروف است که باید خیلی مواظب این نقطه کور باشیم) . 3- بستن کمربند ایمنی مرحله آمادگی برای روشن کردن ماشین : 1- گرفتن کلاج 2- خلاص کردن دنده با حرکت دادن دنده به وسط 3- پیچاندن سوییچ ماشین به سمت راست به صورت حرکت یک و دوسریع یک بار و دست رازود از روی سویچ برداشتن ( می توان در این مرحله کمی گاز هم داد ) . حالا ماشین روشن است و آماده حرکت . مرحله آمادگی برای حرکت : 1- گرفتن ترمز با پای راست 2- گرفتن کلاج تا آخر با پای چپ 3- گذاشتن ماشین در دنده یک ( از حالت خلاص به سمت چپ ومستقیم به سمت جلوی ماشین ) 4- زدن راهنمای سمت چپ یعنی راهنما را به پایین هل می دهیم . ( همیشه برای حرکت راهنمای سمت چپ را می زنیم ) . با چرخاندن فرمان خود به خود راهنما معمولابعد از چند ثانیه به جای اصلی خود بر می گردد. در غیر این صورت می توان با دست راهنما را به جای اصلی خود برگرداند . 5- خواباندن ترمز دستی که بسیار مهم می باشد . برای این کار اهرم ترمز دستی را در دست راست خود می گیریم و دگمه ای که بالای آن است را به پایین فشار می دهیم و ترمز دستی را می خوابانیم . 6- نگاه کردن در آینه جلو و بغلها تا مطمئن شویم که وسیله نقلیه یا عابر پیاده ای در مسیر ما قرار ندارد . 7- گاز دادن و در حدی کافی آن را حفظ کردن . 8- آرام پا را از روی پدال کلاج برداشتن . اگر پاسریع برداشته شود ماشین خاموش می شود .البته این امر در مورد رفتن از دنده یک به دنده دو لازم و اجباری است . توجه : هر وقت احساس کردید که ماشین دارد خاموش می شود سریع کلاج را تا آخر بگیرید . روشن کردن ماشین و شروع به حرکت به طور خلاصه : گرفتن کلاج و ترمز تا آخر- خلاص کردن دنده - و روشن کردن سوییچ - گذاشتن در دنده یک- زدن راهنمای چپ- نگاه در آینه ها - خواباندن ترمز دستی- آرام گاز دادن - و آرام پا رااز روی کلاج برداشتن . بعد از این که ماشین به راه افتاد و چند متری جلو رفت وشتاب گرفت با گرفتن کلاج دنده را به دنده دو تغییر می دهیم . دنده خلاص : قرار گرفتن دنده در حالتی در وسط جعبه دنده دنده عقب : بر عکس جهت دنده پنج است و به طرف عقب . یعنی خلاص کردن ماشین و بردن دنده به سمت چپ ومستقیم به طرف عقب . در دنده عقب فرمان ماشین را به هر طرف بچرخانیم ماشین به همان سمت حرکت می کند یعنی اگر فرمان به چپ پیچانده شود ماشین به سمت چپ و اگر فرمان به راست پیچانده شود ماشین به سمت راست می رود . در هنگام استفاده از دنده عقب ماشین باید کاملا متوقف گردد و از دنده یک به دنده خلاص و از حالت خلاص به چپ و پشت برده شود . با دنده عقب راه رفتن : می توان برای دنده عقب رفتن بدون گاز دادن و فقط با مقداری بالا آوردن کلاج دنده عقب رفت که هر چقدر کلاج رابالاتر بیاوریم سرعت ماشین بیشتر می شود . و این روشی مطمئن است برای این که در دنده عقب رفتن بتوانیم مستقیم برویم و لی می توان گاز داد و به عقب رفت که این کار سخت تر است و ممکن است که ماشین به این طرف و آن طرف برود . برای دنده عقب گرفتن همیشه سعی می کنیم علامت وسط شیشه پشت را مد نظر داشته باشیم و حرکت ماشین را با کناره های جاده با همین علامت وسط شیشه تنظیم می کنیم تا ماشین مستقیم به عقب برود . انواع دنده : اصطلاح دنده سنگین : به دنده های یک و دو ، دنده سنگین می گویند که برای سر بالایی ها و سرازیرهای پر شیب بیشتر استفاده می شود . حداکثر ماشینها دارای 5 دنده هستند . دنده یک که مسیر حرکت آن از مرحله دنده خلاص به سمت راست و پایین به طرف جلوی ماشین است . دنده 2 : مستقیم از دنده یک به سمت بالا وبه طرف عقب ماشین است . دنده سه : از دنده 2 دنده را به سمت جلو و مستقیم دنده را حرکت می دهیم . دنده چهار : مستقیم از دنده سه به طرف عقب است . دنده پنج : به طرف راست و مستقیم به سمت جلوی ماشین است . دنده عقب: درست بر عکس جهت دنده پنج است تعویض دنده : برای تعویض دنده 1- مقداری گاز می دهیم تا ماشین شتاب لازم برای دنده مورد نیازمان رابه خود بگیرد وقتی ماشین شتاب لازم را گرفت کلاج را تاآخز می گیریم وبدون نگاه کردن به دنده ، دنده را به حالت دنده دو در می آوریم زیرا چنان که متذکر شدیم همیشه حرکت بادنده یک است . زیاد کردن دنده : از دنده یک به دنده دو : دادن مقداری گاز تا ماشین شتاب لازم را بگیرد - گرفتن کلاج تا آخر – گذاشتن توی دنده دو کشیدن دنده مستقیم به عقب – رها کردن آرام کلاج از دنده دو به دنده سه : دادن مقداری گاز – گرفتن کلاج تا آخر– گذاشتن توی دنده سه – رها کردن کلاج از دنده سه به دنده چهار : دادن مقداری گاز – گرفتن کلاج –مستقیم دنده را از سه به عقب می کشیم - رها کردن کلاج از دنده چهار به دنده پنج : دادن مقداری گاز – گرفتن کلاح تا آخر بردن دنده به سمت چپ و به جلو گذاشتن توی دنده پنج – رها کردن کلاج باید همیشه دقت کنیم که کلاج خوب گرفته شود . زیرا در غیر این صورت دنده جا نخواهد خورد . و مواظب باشیم که دنده در جای اصلی خود باشد نه در دنده های دیگر – همیشه هر دنده ای شتاب لازم خود را می خواهد تا ماشین روان و بدون صدا حرکت کند . کم کردن دنده : درست بر عکس زیاد کردن دنده است :کم کردن سرعت با پا را از روی گاز برداشتن – گرفتن ترمز های کوتاه به اصطلاح نیش ترمز – و دنده را به دنده پایین تر به ترتیب آوردن. از دنده چهار به دنده سه : کاهش سرعت - گرفتن کلاج – مستقیم دنده را به سه می بریم از دنده سه به دنده دو : کاهش سرعت - گرفتن کلاج – خلاص کردن دنده - دنده را به سمت راست و بالا می بریم از دنده دو به دنده یک : کاهش سرعت - گرفتن کلاج – مستقیم دنده را از دو به یک می بریم . توجه : اگر با دنده بالاتر 2، 3 ، یا 4 مجبور به توقف و گرفتن کلاج و ترمز شدیم برای حرکت باید دنده یک بزنیم بعد حرکت کنیم . زیرا از اصول مهم و اولیه در رانندگی شروع حرکت با دنده یک است . ایست یا توقف : برای ایستادن و پارک کردن در گوشه خیابان و جاده باید این مراحل را طی کنیم : زدن راهنمای سمت راست – کم کردن سرعت با پا را از روی گاز برداشتن و نیش ترمز گرفتن – گرفتن کلاج – راندن ماشین به محل مورد نظر ( بهتر است همیشه برای این که ماشین صاف و درست پارک شو د وسط برف پاک کن رابا حاشیه خیابان یک نقطه ی فرضی یا مثلا یک درخت یا یک علامت- در یک امتداد قرار دهیم ) . - گرفتن ترمز کامل ترمز و ایستادن ماشین – در همان حالت که پاها روی کلاج و ترمز است ماشین را در دنده خلاص قرار می دهیم – کشیدن ترمز دستی به بالا تا انتها ( در این موقع با صدایی همراه است ) – خاموش کردن ماشین با پیچاندن سوییج به سمت چپ – گرفتن کلاج – گذاشتن ماشین در دنده یک – باز کردن کمر بند – با احتیاط به بیرون نگاه می کنیم و در را آهسته باز می کنیم و از ماشین پیاده می شویم . در را می بندیم و دزد گیر را می زنیم یا ماشین را قفل می کنیم . توقف اتومبیل یا ایستادن به طور خلاصه : زدن راهنمای سمت راست – کم کردن سرعت با پا را از روی گاز برداشتن و نیش ترمز گرفتن – گرفتن کلاج – راندن ماشین به محل مورد نظر سمت راست - گرفتن ترمز کامل و ایستادن ماشین – در همان حالت که پاها روی کلاج و ترمز است ماشین را در دنده خلاص قرار می دهیم – کشیدن ترمز دستی – خاموش کردن ماشین با پیچاندن سوییج به سمت چپ – گرفتن کلاج – گذاشتن ماشین در دنده یک – . مهم ترین نکات آموزشی رانندگی در این مورد مهم ترین نکاتی که به تعلیم گیرنده آموزش داده می شود به این شرح است : 1- دور زدن یک فرمانه 2- دور زدن دو فرمانه 3 – سنگ چین4 – پارک دوبل 1- دور زدن یک فرمانه : الف- ابتدا برای دور زدن باید در منهی الیه سمت راست خیابان توقف کنیم که این کار مانند ایستادن با زدن راهنمای سمت راست شروع می شود – گرفتن کلاج – دنده را به دنده یک رساندن - کلاج و ترمز گرفتن انجام می شود . ب-برای دور زدن در خیابانهای عریض از دور زدن یک فرمانه استفاده می شود.به این نحو که ابتدا راهنمای سمت چپ را زده با نگاه کردن در آینه جلو و بغل وقتی وسیله نقلیه یا عابری نزدیک نیست می توانیم با رعایت احتیاط و حق تقدم دور بزنیم . – مقداری گاز می دهیم و گاز را ثابت نگه می داریم و آرام پا رااز روی کلاج مقداری بالا می آوریم وقتی ماشین مقدار کمی به جلو رفت پا را از روی گاز بر می داریم و فقط با همان مقدار کم کلاج فرمان را به چپ می چرخانیم و دور می زنیم و بعد سر ماشین را صاف می کنیم و در سمت راست خیابان به حرکت خود ادامه می دهیم . در خیابانهایی که دو باند رفت و آمد دارند در هنگام دور زدن اگر از مسیر مخالف ماشین می آید حتما باید در وسط خط توقف کنیم و بعد با احتیاط دور بزنیم . 2- دور زدن دو فرمانه : برای دور زدن دو فرمانه نیز باید مانند دور زدن یک فرمانه یک سری از کارها را عینا انجام دهیم و چون دور زدن دو فرمانه معمولا در خیابانها و کوچه های باریک است مجبور هستیم که بعد از جلو رفتن دوباره به عقب برگردیم و دور بزنیم . الف- ابتدا برای دور زدن باید در سمت راست خیابان توقف کنیم که این کار مانند ایستادن با زدن راهنمای سمت راست شروع می شود – گرفتن کلاج – دنده را به دنده یک رساندن - کلاج و ترمز گرفتن انجام می شود . ب-برای دور زدن در خیابانهاو کوچه های باریک از دور زدن دو فرمانه استفاده می شود.به این نحو که ابتدا راهنمای سمت چپ را زده با نگاه کردن در آینه جلو و بغل وقتی وسیله نقلیه یا عابری نزدیک نیست می توانیم با رعایت احتیاط و حق تقدم دور بزنیم . – مقداری گاز می دهیم و گاز را ثابت نگه می داریم و آرام پا رااز روی کلاج مقداری بالا می آوریم وقتی ماشین مقدار کمی به جلو رفت پا را از روی گاز بر می داریم و فقط با همان مقدار کم کلاج فرمان را سریع به چپ می چرخانیم نرسیده به انتهای خیابان یا کوچه سریع سه دور فرمان را به راست می چرخانیم تا چرخها ی عقب به سمت چپ تمایل پیدا کند وسریع کلاج را تا آخر می گیریم و ترمز می کنیم . دنده را در حالت دنده عقب قرار می دهیم و مقداری عقب عقب می رویم نرسیده به انتهای خیابان یا کوچه یارسیدن تا نیمه خیابان سریع سه دور فرمان را به چپ می چرخانیم و کلاج و ترمز را می گیریم و متوقف می شویم و بعد هم دنده را در حالت دنده یک قرار می دهیم و مانند شروع حرکت کلاج را آرام ول می کنیم و فرمان را سریع می پیچیم و سریع فرمان را راست می کنیم تا کاملا در سمت راست خیابان و در مسیر حرکت قرار گیریم . و دور می زنیم و بعد سر ماشین را صاف می کنیم و در سمت راست خیابان به حرکت خود ادامه می دهیم . 3- سنگ چین ( رفتن داخل کوچه با دنده عقب ) توقف در بالا تر از کوچه مورد نظر با زدن راهنمای راست و گذاشتن در دنده یک . رد شدن از کوچه مورد نظر - گذاشتن دنده در حالت دنده عقب . باکمی بالا آوردن کلاج به عقب می رویم در صورت لزوم می توان گاز هم داد وقتی به تقاطع کوچه و خیابان رسیدیم از یک زاویه قائمه فرضی یا از تیر چراغ برق سر کوچه یا از درخت موجود یا خیالی تقاطع به عنوان نماد فرضی استفاده می شود و قتی به این نقطه فرضی رسیدیم سریع فرمان را تا آخر به سمت راست می پیچانیم کلاج و ترمز را می گیریم تا از سرعت خود بکاهیم . بعد دوباره آرام کلاج رامقداری بالا می آوریم یعنی پای خود را مقدار کمی از روی کلاج بر می داریم وماشین شروع به حرکت و داخل کوچه شدن می کند وقتی سر ماشین کاملا راست شد بادو دور ( 360 درجه ) چرخش فرمان به سمت چپ ( بیشتر یا کمتر نه ) داخل کوچه می شویم و کلاج و ترمز را می گیریم و ماشین را در حالتی که کاملا صاف است آرام وارد کوچه می کنیم و مستقیم به داخل کوچه می رویم . 4- پارک دوبل : پارک دوبل در شهر های بزرگ و نواحی شلوغ و پر ترافیک انجام می شود . زمانی که مجبور به پارک کردن اتومبیل خود در پشت اتومبیل دیگر یا در بین دو اتومبیل هستیم ، به پارک دوبل معروف است .که برای این کار ابتدا باید توقف کنیم یعنی چنان چه قبلا نیز گفته شده است : توقف با زدن راهنمای راست نزدیک اتومبیل پارک شده به اندازه ای که یک دست با اتومبیل از پهلو فاصله داشته باشیم یا به اندازه فاصله بین دو تا آینه این ماشین و آن ماشین . یک مقدار از ماشین پارک شده جلوتر می رویم اگر ماشین کوچک باشد جلوتر می رویم اگر ماشین بزرگ است مثل کامیون مقداری بعد از چرخ عقب آن توقف می کنیم . و با رعایت حق تقدم و احتیاط شروع به پارک دوبل می کنیم . مرحله اول : به پشت سر و بغل سمت چپ نگاه می کنیم اگر وسیله نقلیه یا عابر پیاده ای نبود ، کلاج و ترمز را می گیریم دنده را در حالت دنده عقب قرار می دهیم . باماشین هایی مثل پراید می توان بدون گاز دادن به عقب رفت ، پا را از روی ترمز بر می داریم و آرام پا را از روی کلاج مقداری خیلی کم بالا می آوریم یعنی مقداری کلاج را رها می کنیم تا ماشین شروع به حرکت به سمت عقب نماید وقتی که چراغ ترمز ماشین پارک شده را در شیشه مثلثی در عقب پشت اتومبیل خود( شیشه دوم پشت سر مسافر جلو) دیدیم سریع فرمان را تا انتها به سمت راست باید بچرخانیم تا جایی که وقتی که آینه بغل سمت راست ماشین ما به نقطه ای رسید که با چراغ ترمز ماشین پارک شده در یک راستا و امتداد قرار گرفت باید فرمان اتومبیل ما تا آخر به سمت راست پیچانده شده باشد( باید دقت کنیم که در این مرحله عقب ماشین به طرف جدول و پشت ماشین پارک شده می رود اما سر ماشین به طرف خیابان کشیده می شود و باید مراقب ماشینهای عبوری باشیم ) بعد کلاج و ترمز گرفته می شود . ولی فرمان تا آخر هست به همان صورت باید فرمان را که تا آخر به سمت راست برده ایم در دست نگه داریم . مرحله دوم : با نگاه کردن به سمت چپ خود و پشت ماشین بابرگرداندن سر خود به سمت چپ ، اگر ماشینی نمی آمد : آرام کلاج را رها می کنیم و فرمان را تا آخر به سمت چپ و با سرعت می پیچیم در این موقع باید نصف ماشین ما به پشت ماشین پارک شده رسید ه باشد (یعنی فضای بین دو برف پاک کن) . کلاج و ترمز رامی گیریم . سپس پا ر از روی ترمز برداشته و آرام کلاج را رها می کنیم و فرمان را محکم نگه می داریم و به عقب می رویم وقتی سر ماشین صاف شد ( نباید زمین بین دو ماشین دیده شود ) کلاج و ترمز را می گیریم و بعد با رها کردن ترمز و کلاج مقداری به عقب می رویم و سپس کلاج و ترمز را می گیریم و ماشین راپارک می کنیم . در این مرحله ماشین باید طوری پارک شود که با جدول حدود 40 سانتی متر فاصله داشته باشد . ماشین را خاموش کرده و در حالت دنده یک قرار می دهیم . بیرون آمدن از پارک : مرحله اول : زدن راهنمای سمت چپ و نگاه در آینه ها و گذاشتن در دنده یک با رعایت حق تقدم واحتیاط اگر ماشینی نمی آمد فرمان را در همان حالت نگه می داریم و سر ماشین راصاف می کنیم و کلاج و ترمز را می گیریم . مرحله دوم : اگر ماشینی نمی آمد ترمز و کلاج را آرام رها کرده و سر ماشین را سریع به سمت راست جاده صاف می کنیم تا وارد وسط خیابان نشود . و به حرکت خود ادامه می دهیم . عبور از سرعت گیرها : بهتر است در تمامی سرعت گیرها سرعت را کاهش داده و وقتی دو چرخ جلو از سرعت گیر گذشتند دنده را یک کرده و به حرکت ادامه دهیم . که این کار حتما در مورد سرعت گیرهای بزرگ و سنگی لازم است . اما گاهی بعضی برای عبور از سرعت گیرهای کوتاه و معمولی با برداشتن پا از روی گاز و نیش ترمز عبور می کنند . دور زدن در بریدگیهای خیابانهای شهرها : سرعت گرفتن و رفتن به لاین سبقت بازدن راهنمای سمت چپ و باسرعت رفتن و در بریدگی ایست کامل کردن زدن راهنمای سمت چپ ایست کامل در بریدگی گرفتن کلاج و ترمز دنده یک و آرام پا را از روی کلاج برمی داریم و با رعایت حق تقدم و با احتیاط کامل دور می زنیم و در خط عبور سمت راست قرار می گیریم . دور زدن در میدانها انتهای کمربندی به شهر ها .: زدن راهنمای سمت چپ با سرعت به لاین سبقت رفتن نزدیک میدان مقداری از سرعت خود کم کرده و در وسط میدان در صورت لزوم تعویض دنده و کم کردن سرعت و تعویض دنده به دنده پایین و یا ایست کامل . گذاشتن در دنده یک و بارعایت حق تقدم و بااحتیاط به سمت راست خود در خیابان مقابل می رویم و در سمت راست مسیر قرار می گیریم و به حرکت خود ادامه می دهیم . دور زدن در میادین شهرها: .: زدن راهنمای سمت چپ با سرعت به باند یا لاین سبقت رفتن نزدیک میدان مقداری از سرعت خود کم کرده و در کنار میدان دور می زنیم و تعویض دنده می کنیم و کم کردن سرعت و تعویض دنده به دنده پایین و یا ایست کامل . گذاشتن در دنده یک و بارعایت حق تقدم و بااحتیاط در همان سمت چپ خود در خیابان مقابل می رویم و در سمت چپ مسیر قرار می گیریم و به حرکت خود ادامه می دهیم . ترافیک : می توان با نیم کلاج رفت برای این که به ماشینها یشت سر برخورد نکنیم . می توان بدون گاز دادن فقط باگرفتن کلاج و ترمز نیز در راهبندان به پیش رفت . نیم کلاج : برای این که در سر بالایی ها و یا در ترافیک ماشین به عقب نرود و با وسیله نقلیه پشت سری برخورد نکند باید از نیم کلاج استفاده کرد. نیم کلاج به این صورت است که کلاج را تاآخر نگه می داریم و ترمز را هم تا آخر می گیریم و آرام مقداری کلاج رابالا می آوریم وقتی ماشین شروع به لرزیدن کرد سریع پا را از روی ترمز بر می داریم و آرام گاز میدهیم .تا ماشین به جلو برود و به عقب نیاید . سبقت گرفتن از سایر وسایل نقلیه : برای سبقت گرفتن از سایر وسایل نقلیه اول باید ببینیم که وسیله نقلیه ای از روبه رو نمی آید یا فاصله اش با ما به حدی است که اگر سبقت بگیریم به ما نمی رسد می توانیم سبقت بگیریم به این ترتیب که ، بعد بازدن بوق یاروشن کردن چراغ به راننده جلویی اطلاع می دهیم که می خواهیم سبقت بگیریم و در این حال به سمت چپ خیابان می آییم و سرعت خود راافزایش می دهیم و از وسیله نقلیه با احتیاط کامل سبقت می گیریم و وقتی که شماره پلاک ماشینی راکه از آن سبقت گرفته ایم در آینه جلو ی اتومبیل خود دیدیم می توانیم به سمت راست حرکت خود برگردیم . اطلاعاتی در مورد سه راهها و چهار راهها که بهتر است رانندگان مبتدی بهتر در مورد آنها بدانند . البته همه این موارد در کتابهای آیین نامه آورده شده و در کلاسها هم توسط افراد متخصص توضیح کامل داده می شود. قانون کلی : همیشه ماشینهای آتش نشانی در حال ماموریت و پلیس در حال ماموریت و نیروهای امدادی در حال ماموریت حق تقدم دارند و باید اول آنها بروند حتی اگر در مسیرشان تابلوی ایست باشد . مگر در جاهایی که تابلوی ورود ممنوع باشد هیچ وسیله نقلیه ای حق عبور ندارد حتی ماشینهای نام برده شده . برای عبور از سه راهی که فرعی به اصلی است : همیشه برای ورود از فرعی به اصلی باید کاملا توقف کنیم در صورتی که وسیله نقلیه ای در حال حرکت نباشد می توانیم با احتیاط وارد اصلی شویم ولی اگر وسایل نقلیه ای وجود داشته باشد همیشه حق تقدم با وسیله نقلیه ای است که درمسیراصلی به طور مستقیم می رود و سپس حق تقدم با وسیله نقلیه ای است که در همان مسیر اصلی باید بپیچد و در آخر حق تقدم با وسیله نقلیه ای است که از فرعی می خواهد وارد اصلی شود .البته اگر مسیر اصلی بسیار پر ترافیک باشد بارعایت احتیاط و حق تقدم به مسیر اصلی وارد شوید . برای عبور از چهار راهها : این مطالب بر اساس قوانین و شکلهای کتاب قوانین راهنمایی و رانندگی در کتابچه آیین نامه رانندگی به طور اصول کلی و عام گفته می شود که بر اساس آن در هر چهار راهی می توانید به آن عمل کنید همیشه برای عبور از چهار راهها رعایت حق تقدم لازم است . بر اساس مطالب کتاب آیین نامه رانندگی : چهار راهها دو نوع است باچراغ راهنما و بدون چراغ راهنما یعنی چهار راه یا چراغ راهنما دارد یا چراغ راهنما ندارد . اول در چهار راههایی که چراغ راهنما یا تابلوی ایست ندارد .حق تقدم در چهار راهها یی که چراغ قرمز ندارد . با وسیله نقلیه ای است که سمت راستش خالی باشد و سپس به همین ترتیب هر وسیله نقلیه ای که سمت راستش خالی شود باید عبور کند .. دوم چهار راههایی که چراغ راهنما دارد : در این نوع چهار راهها حق تقدم با وسیله نقلیه ای است که در سمت چپ آن تابلوی ایست نداشته باشد . در این موارد وسایل نقلیه ای که مستقیم باید بروند باید اول بروند بعد وسایل نقلیه ای که می خواهند بپیچند . سپس حق تقدم با وسایل نقلیه ای می شود که تابلوی ایست دارند که البته در اینجا نیز اول آن وسیله ای که مستقیم می رود اولویت دارد و بعد وسیله ای که می خواهد بپیچد . امیدوارم که این کتاب توانسته باشد تا حدودی در آموزش رانندگی شما تسهیل ایجاد کند و براثر تمرین راننده ی ماهری شوید و هرگز دچار حادثه یاسانحه ای نگردید . با آرزوی لحظاتی شاد و همراه با موفقیت برای شما .
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:59 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
آیا می دانید کسانی که از بهره ی هوشی کمی نسبت به اکثریت عادی جامعه برخوردارند البته نه عقب ماندگان ذهنی واضح ولی با امکانات خانواده درس می خوانند و کارمند می شوند و ازدواج می کنند ،ازدواج و زندگی موفقی دارند .گرچه حتی اگر نتوانند یک صفحه را بدون چندین غلط فاحش املایی و دستوری و نگارشی بنویسند یا حتی توانایی خوب حرف زدن داشته باشند. این گونه افراد آرزویی ندارند یا اگر هم آرزویی داشته باشند بسیار ابتدایی است.
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
چند روز پیش، "یولیا واسیلی اونا" پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم. به او گفتم: - بنشینید یولیا.می‌دانم که دست و بالتان خالی است، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی روبل به شما بدهم. این طور نیست؟ - چهل روبل. - نه من یادداشت کرده‌ام. من همیشه به پرستار بچه‌هایم سی روبل می‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید. - دو ماه و پنج روز دقیقا. - دو ماه. من یادداشت کرده‌ام، که می‌شود شصت روبل. البته باید نه تا یکشنبه از آن کسر کرد.همان‌طور که می‌دانید یکشنبه‌ها مواظب "کولیا" نبوده‌اید و برای قدم زدن بیرون می‌رفتید. به اضافه سه روز تعطیلی... "یولیا واسیلی اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌های لباسش‌ بازی می‌کرد ولی صدایش در نمی‌آمد. - سه تعطیلی. پس ما دوازده روبل را برای سه تعطیلی و نه یکشنبه می‌‌گذاریم کنار... "کولیا" چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب "وانیا" بودید. فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌ها باشید. دوازده و هفت می‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌ها، آهان شصت منهای نوزده روبل می‌ماند چهل و یک روبل. درسته؟ چشم چپ یولیا قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌اش می‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌های عصبی. دماغش را بالا کشید و چیزی نگفت. -... و بعد، نزدیک سال نو، شما یک فنجان و یک نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید. فنجان با ارزش‌تر از اینها بود. ارثیه بود. اما کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌ها رسیدگی کنیم و... اما موارد دیگر... به خاطر بی‌مبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. ده تا کسر کنید... همچنین بی‌توجهی شما باعث شد کلفت‌خانه با کفش‌های "وانیا" فرار کند. شما می‌بایست چشم‌هایتان را خوب باز می‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌گیرید. پس پنج تای دیگر کم می‌کنیم... دردهم ژانویه ده روبل از من گرفتید... یولیا نجوا کنان گفت: من نگرفتم. - اما من یادداشت کرده‌ام... خیلی خوب. شما شاید... از چهل و یک روبل، بیست و هفت تا که برداریم، چهارده تا باقی می‌ماند. چشم‌هایش پر از اشک شده بود و چهره‌عرق کرده‌اش رقت‌آور به نظر می‌رسید. در این حال گفت: - من فقط مقدار کمی گرفتم... سه روبل از همسرتان گرفتم نه بیشتر. - دیدی چه طور شد؟ من اصلا آن سه روبل را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا کم می‌کنیم. می‌شود یازده تا... بفرمائید، سه تا، سه تا، سه تا، یکی و یکی. یازده روبل به او دادم. آنها را با انگشتان لرزان گرفت و توی جیبش ریخت و به آهستگی گفت: - متشکرم. جا خوردم. در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق و پرسیدم: - چرا گفتی متشکرم؟ - به خاطر پول. - یعنی تو متوجه نشدی که دارم سرت کلاه می‌گذارم و دارم پولت را می‌خورم!؟ تنها چیزی که می‌توانی بگویی همین است که متشکرم؟! - در جاهای دیگر همین قدرهم ندادند. - آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب. تعجب ندارد. من داشتم به شما حقه می‌زدم. یک حقه کثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌دهم. همه‌اش در این پاکت مرتب چیده شده، بگیرید... اما ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا اینقدر ضعیف باشد؟ لبخند تلخی زد که یعنی "بله، ممکن است." به خاطر بازی بی‌رحمانه‌ای که با او کرده‌ بودم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیر منتظره بود به او پرداختم. باز هم چند مرتبه با ترس گفت: - متشکرم. متشکرم. بعد از اتاق بیرون رفت و من مات و مبهوت مانده بودم که در چنین دنیایی چه راحت می‌شود زورگو بود
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
والله اینروزها در دنیای مجازی انسان عکسها و فیلمهایی می بیند و مطالبی می خواند که عوض دو شاخ چهار شاخ در می آورد.مثلا خانم مومن و مسلمان متدین در حالی که دارد نماز می خواند سگش روی سجاده اش می آید و میخواهد با خانوم بازی کند ! از دو حال خارج نیست یا مسلمان مومنی یا اسلام را به سخره گرفته ای .اگر مسلمانی باید بدانی در اسلام سگ نجس است بنابراین نمازت در خانه ای که سگ در اتاقهایش رفت و آمد کند و نگهداری شود باطل است چه برسد به این که در روی سجاده ات با زبانش و پوزه اش نیزبخواهد نماز خوان را لمس کند! یا آقایی نماز می خواند در حالی که به جای خواندن نماز به عربی ترجمه ی فارسی آن را می خواند.اگر واقعا مسلمانی بنابراین باید به زبان واحد که عربی است نماز را بخوانی زیرا بار معنایی هر کلمه در هر زبانی با ترجمه ی تحت الفظی آن متفاوت است و می تواند آن بار معنایی مناسب و لازم را نرساند . اگر هم که مسلمان نیستی و معتقدی انسان با هر زبانی با خدا سخن بگوید خدا می فهمد که این فکر کاملا درست است بنابراین لزومی ندارد که حتما مانند مسلمانان نماز بخواند و از همان جملات استفاده کند و همان رکعتها را بخواند و همان وضو و سجده و رکوع و ... را به جا بیاورد . کاش می آموختیم با فرهنگ بودن را و اخترام به ادیان و مذاهب و لهجه ها و قومیتها احترام بگذاریم.
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:46 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏ اند؟»گفت:.... می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
سه شنبه 9 آبان 1396برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
نامه به رهبر نويسنده : شمیلا سیامکی وارد گود شدن رهبر و سران قوا به نابرابری درامدها . درامد یک ماه یک مجری صد برابر حقوق سالیانه ی یک دبیر بازنشسته ی آموزش و پرورش و یک کارگر و یک کارمند رده ی معمولی به پایین - به اینش هم کار نداریم که چنین مجریهایی اشک تمساح می ریزند و خلق خلق می کنند - .!!!!!!!!!!!!!! فقط قیمت ماشین یک پورشه سوار 400 برابر درامد و دستمزد سالیانه ی یک کارگر و بازنشسته و کارمند عادی.!!!!!!!!!!!!! قیمت یک ویلا چند صد برابر حقوق یک کارگر. !!!!!!!!!!!!!! آن وقت می گویند اگر بانکها وام 5 میلیون تومنی به مردم بدهند حجم پول در گردش زیاد می شود و باعث تورم.!!!!!!!!!! صدا و سیما چرا بایستی چنین پولهایی را بذل و بخشش کند . اگر درامدش زیاد است به خزانه داری کشور واریز کند . اگر دروغگویی و رشوه و کلاهبرداری فقط برای مردم و به اصطلاح عوام گناه است امری است جدا وگرنه اگر بد است بایستی برای همه بد باشدو ثروت اندوزی از همه بدتر است . اگر حافظه ی ضعیف تاریخی همه ی ما به ما یاری کند همین نظام بر علیه ثروت اندوزی شاه و درباریان به وجود آمد ولی انصافا کی درامد یک ماه شاه و خاندان پهلوی چند صد برابر درامد سالانه یک کارمند بود؟ چه رسد به مجری کارمند صدا و سیما و شهردار و استاندار و فرماندار و معاونانشان و مدیران کلها و ... فرزندان پورشه سوارشان.افرادی که بابت درمان افراد خانواده شان نسخه های 600 میلیونی تجویز می شوند و پولش را دارند که در چنین بیمارستانهایی و با چنین نسخی و دستمزد پزشکان و پول بیمارستان بیمارانشان را بستری می کنند و خانه و ماشین و اموال این افراد را باید دید و درامدشان را.!!!!!! بیمارستانهای دولتی اصلا وضعیت مناسبی ندارند و فرسوده شده اند و هیچگونه امکاناتی ندارند حتی بیمارستانهایی که نوسازند و تازه افتتاح شده اند . وضعیت محیط زیست بحرانی است . بیشتر مزارع به علت تغییر کاربری تبدیل به سازه و ویلا و آپارتمان شده است .عده ای در دانشگاه آزاد با پول پدرانشان درس می خوانند و می شوند پزشک و جان مردم بیچاره را به دست این گونه افراد می سپارند. افرادی که با پول اولیا پزشک شده اند و با پول اولیا حتما در بیمارستانها و کلینیکها و مطبهای خوب و عالی نیز استخدام می شوند و یا خودشان افتتاح می کنند و به درمان بیماران می پردازند !!! عده ای از اساتید دانشگاه هم که فرزندانشان را در سایر کشورها در رشته های پزشکی ثبت نام می کنند و بعد از دو ترم به ایران می آورند و پزشک و دندانپزشک و... می شوند وبه جان مردم بیچاره می افتند !!! آن وقت پزشکانی که از ممتازترین دانش آموزان بودند به خاطذ پارتی نداشتن حتی تخصص هم نمی توانند بخوانند زیرا ثروتمندان در اولویتند.!!!! کسی نمی گوید که پزشک خانواده باشد یا نباشد لطفا تکلیف پزشکانی که از ابتدای طرح وارد این طرح شده اند و بلاتکلیفند را مشخص کنید . چرا با سالها سابقه عده ای هنوز استخدام نشده اند . پزشک که هستند چرا عمر و جوانی این افراد را تلف کردیدو هنوز هم بلاتکلیفند نمی دانند مانند خیلی از پزشکان عمومی ، پزشکی را ببوسند و کنار بگذارند ودیگر جذب بازار تجارت شوند یا مططمئن باشند که استخدام رسمی می شوند .البته بر اساس سنوات خدمتی و ضوابط نه به دلیل روابط.هنوز مدرک دیپلم و یا فوق دیپلم یا لیسانس عده ای هنوز امضا یا خشک نشده در سر کارند و به استخدام رسمی درآمده اند و بعد عده ای از پزشکان خانواده بدون کس و کار و پارتی که از باهوش ترین و زرنگ ترین و ممتاز ترین دانش آموزان و از نخبگان هستند و سالها در حال کار کردن هستند و هنوز استخدام رسمی نشده اند و کس و کار داران به استخدام رسمی درامده اند. چقدر این قانون درست است ؟ افرادی سکولار و حتی لائیک و در برخی موارد مخالف نظام اسلامی به خاطر این که پدرو مادرشان یا پدربزرگها و مادربزرگهایشان مومن و انقلابی بودند تائید شوند و در پستها و مقامات مختلف قرار گیرند و درست بر عکس همین ،افرادی که مومن و متقی هستند و طرفدار نظام و حتی دور از سیاست به خاطر این که یکی از اعضای نوجوان و کم سن و سال خانواده در قبل از انقلاب و بعد از انقلاب 40 سال قبل اعتقاد و عقیده ای داشته نبایبستی قبول صلاحیت و گزینش شود و به استخدام رسمی درآیند و کارهای دولتی را به عهده بگیرند. انصافا چند نفر از پست و مقام دارهای کنونی افراد خانواده شان از انقلاب و نظام بریده اند و حتی معاند هستند ولی برادران و خواهرانشان و فرزندانشان هنوز پست و مقام دارند.!!! این مصداق یک بام و دو هوا نیست ؟فرهنگیان دو برابر دبیران بازنشسته با مدرک تحصیلی لیسانس حقوق می گیرند . برخی از سازمانها و نهادها و اشخاص به صورت تابو درآمده اند و کسی نمی تواند هر خطایی انجام دادند مطرح کند . لیسانسیه ی ...در استخدام ... چندین میلیون تومن حقوق و درامد دارد و یک پزشک عمومی با این همه مرارت و مشقت در تحصیل دروس بسیار مشکل نصف این افراد هم حقوق نمی گیرند. داروساز در ایران داروخانه ی شبانه روزی دارد و خودش و با زن و بچه اش در خارج از ایران زندگی می کنند و هر فصل یا هر 6 ماه یک بار می آید ایران و پولها را بار می زند و به خارج از کشور منتقل می کند و فامیلش با مسئول فنی داروخانه را اداره می کنند. با هر بهانه و حیله و ترفندی پست و مقام می گیرند و بعد در شهرها و کشورهای دیگر با بدحجابی تمام ظاهر می شوند و عکسهایشان را در وایبر و واتس آپ و... با افتخار قرار می دهند و حقوقهای کلان نیز بابت همین پست و مقامشان نیز دارند می گیرند!!!عده ای از پلیسها به بهانه ی دریافت رشوه مردم را جریمه می کنند یا شماره پلاکهایی که متعلق به شهر دیگری است راحت جریمه می کنند . عده ای از اوائل انقلاب تاکنون بر امور مختلف تکیه زده اند و پستها ومشاغل مختلف و زیاد دارند درصورتی که حداکثر جوانان که خیلی ها هم دیگر از لفظ جوان گفتن به آنها گذشته و دیگر جوان به آنها اطلاق نمی شود ،بیکار و سرگردانند.در هر اداره و سازمان و نهاد تعداد افراد همنام چقدر زیاد است یا افرادی که نسبت نسبی و سببی دارند بر سرکارند. . بهتر است خیلی جدی رهبر و سران قوا و وزرا و نمایندگان مجلس و قوه ی قضاییه به این امور وارد شوند. که این افراد این همه ثروت و درامد را چگونه فراهم می کنند خواه این فرد یک وزیر و معاون وزیر باشد یا یک شهردار و یا مربی فوتبال . یک گوینده و مجری یا یک پست و مقام دار دیگر . یک ثروتمند که از قبل همین نظام به ثروت رسیده فرزندش با یک هنرپیشه ی م.... ازدواج می کند و فرزندش را در خارج از کشور به دنیا می آورد تا گرین کارت بگیرد و سیتی زن آنجا شود و مرتب از صبح تا شام عکسها و تفاسیر و اخبارشان نقل محافل و مجالس و دنیای مجازی و حقیقی است . یک هنرپیشه از ایران می رود و لخت مادر زاد می شود و به عنوان هنرمند بزرگ مرتب در رسانه ها از او مطلب درج می گردد و افراد خانواده اش هم در ایران سر کارشان هستند و هر وقت بخواهند با او رفت و آمد می کنند . مجری چند میلیارد اختلاس می کند و فرار می کند و در شبکه های معاند و ضد انقلاب بر علیه نظام سم پاشی می کند 6 تا برادر دیگرش در صدا و سیما همه کاره اند و درامدهای کلان می گیرند. چرا بایستی سرمان را مانند کبک زیر برف کنیم و خودمان را به ندیدین بزنیم. چرا میهمانان صدا و سیما که مبلغ دین اسلام هستند ثروتمند بودن را بد نمی دانند بلکه خیلی هم خوب می دانند مانند خانم حاجی عبدالباقی و.... الان که خودشان ثروتمند شده اند ثروت خوب شده و زمان شاه که وضع مالی خوبی نداشتند ثروت بد بود ؟ چرا من نبایستی 10 میلیارد تومن در حساب بانکی ام داشته باشم؟ چرا ؟!!!!!!!! آن وقت از صبح تا شب در بوق و کرنا می کنند که به مردم فقیر و متوسط جامعه دارند ماهی 45000 تومن یارانه می دهند. مگر وقتی می خواستند سوبسیدها را حذف کنند رئیس جمهور وقت به برنامه ی تلویزیونی نیامد و اعلام نکرد که ما ماهیانه 120000 تومن به هر نفر سوبسید می پردازیم که از این به بعد می خواهیم 45000 تومن به هر نفر از شما بدهیم و مابه التفاوتش را صرف اشتغال زایی برای جوانان و بیکاران و زیر ساختهای کشور و پیشرفت در تولید داخلی و پیشرفت کشور هزینه می کنیم و با انواع و اقسام آمار و ارقام نشان داد که چه آینده ی روشنی پیش روی ملت ایران است ؟ تازه پولهایی که متعلق به صاحب الزمان (عج) است و مردم نبایستی با پولهای خودشان قاطی کنند؟ مگر کاندایداتور دیگری اعلام نکرد که به هر نفر 50000 در ماه می دهم اگر مرا به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنید؟ چرا حالا هر آن به خاطر این 45000 تومن با اعصاب مردم فقیر و متوسط بازی می کنید؟ یا مرتب قیمت آب و برق و گاز و بنزین را گران می کنند درامد میلیاردی که این قیمتها برایشان چیزی نیست فقط دارند از گرده مردم می کشند و مردم فقیر و پایین روز به روز گرسنه تر می شوند و افرادی با این درامدها روز به روز شکم گنده تر و گردن کلفت تر.!!!اصلا مهم نیست که کارگزار پیشکار مانع ورودم به اینتر نت شود یا حتی بیایند و مرا بگیرند و ببرند و اعدام کنند دیگر هیچ چیزی مهم نیست وقتی این همه فقر و ناعدالتی در یک جامعه به چشم می خورد و عده ای برای یک ماه درامد و دستمزد و حقوق و حق ماموریت میلیارد تومنی می گیرند. بارها گفته ام من اهل سیاست نیستم و به سیاست هم کار ندارم وبلاگم هم چون علمی و اجتماعی است و این مسائل در اجتماع من وجود دارد بیان می کنم.ماههاست چنان در بوق و کرنا از افزایش حقوق بازنشستگان سخن می رانند که ملت و مخصوصا فروشندگان آماده برای گران کردن اجناس بنجلشان- خیال می کنند چند صد میلیون تومن دارد به بازنشستگان اضافه می شود. افزایش حقوق نابرابر 150000 تا 200000 تومنی . آن هم حداقل 50000 تومنش بابت انواع و اقسام بیمه ها و... کسر می شود. کاش سازمان و نهادی بود که به خاطر این جو سازی ها و هوچی گری ها از سازمان خدمات کشوری و تامین اجتماعی به خاطر ظلم و ستم به بازنشستگان به مقامات بالاتر و حتی سازمانهای جهانی شکایت می کرد. هیاهوی بسیار برای هیچ. آن وقت حقوق و دستمزدهای میلیاردی و چند صد میلیونی خیلی ها اصلا به حساب نمی آید.شوخی نیست این همه تفاوت در دستمزدها و این همه فاصله ی طبقاتی؟!!!!! عدم تعادل بین دستمزدها و حقوقها و اختلاس و رانت و دزدی و رشوه خواری و پارتی بازی و ثروت اندوزی مسئولین و چندین شغله بودن عده ای و بیکاری جوانان باعث شده تا ملت مانند آتش زیر خاکستر باشند.رهبر و سران قوا و کلا دولتیان و مجلسیان و قوای قضایی بایستی خیلی جدی وارد گود شوند و حقوق دبیران بازنشته را به بالای دو میلیون و پانصد تومن برسانند و دو میلیون تومن نیز بابت پاداش کارشان به آنها بپردازند وبعد هم تکلیف مردم را با چنین ثروتمندانی و چنین درامدهایی و کارگران و بازنشستگان و کارمندان و جوانان بیکار و دین و مذهب و اسلام و قوانین اسلامی و قوا نین کشور و اجحافات و بی عدالتی هایی که رخ می دهد ، مشخص و معلوم کنند .
جمعه 20 مرداد 1396برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
. shamilablog_bot نويسنده : شمیلا سیامکی به کانال تلگرامی و علمی اجتماعی شمیلا متصل شوید. shamilablog_bot کانال تلگرامی بدون تبلیغات و رفرنس. مناسب برای هر سن و سال و هر جنسیتی .با هزاران مطالب جالب و متنوع. تمامی مطالب جذاب سایر کانالها را در کانال تلگرامی shamilablog_bot ملاحظه کنید.
جمعه 20 مرداد 1396برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
جالبه که پلیس فتا وبلاگ علمی اجتماعی مرا سانسور نکرده بلکه این مدیر لوکس بلاگه که مانع درج مطالب و و رودم به وبلاگ علمی اجتماعی ام شده است.
جمعه 20 مرداد 1396برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
خانمهای گرامی فکر نکنید آقایونی که به حمایت از زنان و حقوق زنان می پردازندو به اصطلاح مدافع حقوق زنان و بی حجابی و بد حجابی و انسان آزاد بودن هستند و معتقدند که زنان باید هر لباسی دلشان می خواهد بپوشند و در ملا عام به بچه هایشون شیر بدند و مثل مردان حق دارند با هر مردی دوست باشد و... واقعا به فکر زنان هستند نه عزیزان تمام مردان فقط به فکر اندام و تن و بدن زنان هستند حالا اگر در پوشش باشد خیال پردازی می کنند و لذت می برند و در غیر این صورت با بدن لخت زنان لذت می برند. خانمها مراقب خودتان باشید گول این گونه روباه ها را نخورید.
جمعه 20 مرداد 1396برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
خانمهای گرامی فکر نکنید آقایونی که به حمایت از زنان و حقوق زنان می پردازندو به اصطلاح مدافع حقوق زنان و بی حجابی و بد حجابی و انسان آزاد بودن هستند و معتقدند که زنان باید هر لباسی دلشان می خواهد بپوشند و در ملا عام به بچه هایشون شیر بدند و مثل مردان حق دارند با هر مردی دوست باشد و... واقعا به فکر زنان هستند نه عزیزان تمام مردان فقط به فکر اندام و تن و بدن زنان هستند حالا اگر در پوشش باشد خیال پردازی می کنند و لذت می برند و در غیر این صورت با بدن لخت زنان لذت می برند. خانمها مراقب خودتان باشید گول این گونه روباه ها را نخورید.
جمعه 20 مرداد 1396برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
با سلام. خدمت بازدیدکنندگان محترم وبلاگ علمی اجتماعی لوکس بلاگ فعلا امکان نوشتن مطالب به من داده نمیشه . بدین وسیله از شما عذر خواهی می کنم.انگار تیزی قیچی سانسورچی دامن وبلاگ مرا نیز گرفته است.
شنبه 31 تير 1396برچسب:, :: 3:32 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
انواع مكانیسم های دفاعی ۱- واپس رانی(REPRESSION): :سركوب و یا واپس رانی اصـلی تـرین مـكـانیـسم دفـاعـی محـسـوب شـده و دیـگــر مكانیسم هـا بعنوان ابزار كمكی بكار می روند. واپس رانی بـه مـعـنی جلوگیری از ورود افكار، خاطرات، آرزوها، امیال و تجـارب دردنـاك، نـاخـوشایـنـد، شرم آور و ناپسند به سطح خودآگاه و هشیار می باشد. در ایـن مـكـانـیـسم خـاطـرات اسـترس زا به طور گزینشی به ناخودآگاه رانده می شوند. واپس رانـی بـا انـكار متفاوت است در واپس رانی فرد هیچ چـیزی را نفی نمیكند. مثال:دختری كه در خردسالی موردتعـرض جنسی واقع شده، ایـن تـجـربـه دردنـــاك را سركوب میكند. 2- فرونشانی(SUPPRESSION): واپس رانی ای كه بطور ارادی و خودآگاه صورت میگرد فرونشانی نامیده میگردد. بازداری ارادی و هشیار از ورود افكار، احساسات، تجارب و خاطرات خاص به سطح هشیار. احتراز از اندیشیدن به مواد اضطراب زا و آزاردهنده و منحرف كردن هشیاری به موضوعات دیگر. مثال: دانش آموزی كه به تعطیلات رفته، نگران است كه نتواند از پس امتحانات بر آید، اما وی تصمیم میگیرد برای اینكه تعطیلاتش خراب نشود مدرسه و امتحاناتش را فرو نشانده و به آنها فكر نكند. 3- واپس روی(REGRESSION): در این مكانیسم شیوه های حل مسائل به سبك بزرگسالان جای خود را به رویكردی كودكانه میدهد. واپس روی یعنی بازگشت به مراحل ابتدایی رشد و تكامل (مراحلی مطمئن تر،امن تر و فاقد استرس) و بروز واكنشهای بلوغ نیافته. مثال: بزرگسالی كه هنگام سرخوردگی و ناكامی عروسكی را در آغوش میگیرد. مثال: مرد 25 ساله ای كه دچار مشكلات مالی جدی گردیده، تمایل پیدا میكند به خانه پدری خود بازگشته و والدین از وی مراقبت كنند. مثال: مكیدن شست و یا مداد، به لحن كودكان صحبت كردن و هرگونه بروز رفتار سنین پایین تر از خود واپس روی محسوب میگردد. 4- انكار(DENIAL): عبارت است از انكار و نفی واقعیت، رفتار، كردار و عامل اضطراب زا. عدم پذیرش واقعیت و رد رویدادها. مثال: مادری پس از دریافت خبر كشته شدن پسرش در جنگ، مرگ پسرش را انكار كرده و باز بشقاب غذایش را سر میزغذاخوری می آورد و یا لباسهایش را مرتب میكند. مثال: افراد مسن غالبا پیر شدن خود را انكار كرده و میگویند ما هنوز جوان هستیم. مثال: معتادان همواره اعتیاد خود را انكار میكنند. مثال: پسری كه دوست دختری ندارد میگوید من به دخترها نیازی ندارم. مثال: هنگامی كه پزشك سرطان را در بیمارش تشخیص میدهد، بیمار آن را نادرست پنداشته و سراغ پزشك دیگری میرود. 5- جابجایی(DISPLACEMENT): انتقال احساسات، هیجانات و تكانه های اضطراب زا از یك شخص و یا شیء (تهدید كننده و یا غیر قابل دسترس) به فرد و یا شیء امن تر و قابل پذیرش تر. تخلیه احساسات فروخورده بر سر اهداف بی خطر تر (افراد زیر دست ، تحت فرمان، وابسته و یا ضعیف تر از شما). مثال: كارمند عصبانی از دست رئیس خود، از آنجایی كه قادر نیست بر سر رئیس خود فریاد بكشید، هنگامی كه به خانه باز میگردد عصبانیت خود را سر همسر خود خالی كرده و سر وی فریاد میكشد. مثال: فرزندان عصبانیت خود را با كوبیدن درها به هم ابراز میكنند. مثال: یك مرد ناكام در ارضای نیازهای جنسی خود، به پرخوری روی می آورد. مثال: دختری كه از سوی دوست پسر خود طرد شده فورا با پسر دیگری دوست میشود. 6- دلیل تراشی(RATIONALIZATION): عبارت است از استفاده از استدلالهای منطقی و پذیرفتنی برای توجیه رفتار و احساسات غیر موجه و توجیه ناپذیر- بازآرایی شناختی از ادراكات فردی-علل غیر واقعی جانشین علت و انگیزه اصلی و واقعی میگردد. مثال: فردی كه از اداره خود اخراج گردیده علت اخراج خود را چنین توجیه میكند:من چون آدم متملقی نبودم و چاپلوسی رئیس را نمیكردم اخراج شدم.در صورتی كه بی كفایتی و عملكرد ضعیف وی علت اصلی بركناری وی بوده است.مثال:سارقی كه به یك سوپرماركت دستبرد میزند هنگام بازجویی میگوید كه صاحب سوپر ماركت مستحق آن بوده است ویا برداشتن چند قلم جنس از ثروت صاحب آن نخواهد كاست. 7- جبران(COMPENSATION): مستور ساختن جنبه های منفی (كاستی های نامطلوب) خودانگاره و شخصیت با تاكید و تقویت اغراق آمیز جنبه های مثبت -متوازن سازی تقابلی ضعف ها وعیوب-فرد حس خود كم بینی، حقارت و شكست هایش را با مطرح ساختن خود در زمینه های دیگر پنهان میسازد- تقویت یك ویژگی مثبت در جبران یك ویژگی منفی. و یا جبران ناكامی ها با كامجویی مفرط در زمینه های دیگر. جبران دو گونه است یكی تقویت ویژگی منفی و ضعیف و دوم جایگزین ساختن یك ویژگی مثبت و كارآمد جای یك ویژگی منفی. مثال: كودك لاغر و نزار در بزرگسالی به پرورش اندام روی آورده و بدنساز میشود. مثال: نوجوانی كه از مشكلات تكلمی رنج میبرد در بزرگسالی سیاست مدار ویا سخنران میشود. مثال: یك دانش آموز با چهره نا زیبا در دانشگاه، دانشجوی ممتاز گردیده و یا پژوهشگر میشود. مثال: یك دختر نا زیبا رقصنده ماهر میشود. 8- توجیه عقلی(INTELLECTUALIZATION): استفاده مفرط از تفكر و منطق انتزاعی-پرهیز از احساسات آزار دهنده با تمركز بر جنبه های عقلانی-انفصال هیجان از اندیشه-نادیده گرفتن جنبه احساسی قضایا و پرداختن به تجزیه و تحلیل شناختی آنها. مثال: تمركز بر جزئیات برگزاری مراسم ترحیم و خاك سپاری جای عزاداری و سوگواری. مثال: بحث در مورد فاكتورهای مهندسی ساختمانها و یا مكانیسم عمل زلزله ها پس از روی دادن زلزله جای سوگواری و پرداختن به جنبه احساسی آن. مثال: زنی كه مورد تعرض جنسی قرار گرفته شروع میكند به تحقیق و جستجوی اطلاعات در زمینه سایر موارد تجاوزها و روانشناسی متجاوزان و قربانیان آن و یا در كلاسهای دفاع شخصی شركت میكند. 9- برون ریزی(ACTING OUT): استفاده از كنشهای فیزیكی جای كنار آمدن مستقیم با چالشها و صحبت كردن درباره احساسات خود- درست نقطه مقابل مكانیسم والایش است- تسلیم خواسته های نهاد شدن بدون در نظر گرفتن عواقب منفی آن- مثال: مردی كه قادر به ابراز احساسات ناكامی و درماندگی خود در زندگی زناشویی نیست، به برقراری رابطه نامشروع روی می آورد، بدون در نظر گرفتن عواقب آن. مثال: فردی كه هنگام خشمگین شدن قادر به كنترل خود نیست و به همه چیز آسیب می رساند. 10- درون فكنی(INTROJECTION): نوع شدید همانند سازی میباشد كه در آن فرد ارزشها و ویژگیهای فرد و یا گروه دیگر را جذب ساختار "خود" میكند. درونی كردن احساسات، ارزشها و ویژگیهای فرد دیگر، ویژگیهایی كه خودمان در آن زمینه ضعف داریم. نسبت دادن افكار و احساسات دیگران به خود و تقلید از آنها. مثال: فردی كه قرار است كنفرانس بدهد، خود را جای یك سخنران نامدار قرار میدهد و اینگونه اعتماد بنفس پیدا میكند. مثال درون فكنی شدید: فرد پس از فوت همسرش نشانه بیماری متوفی را بروز میدهد مثلا اگر همسرش بر اثر سكته قلبی فوت كرده باشد وی در جریان سوگواری به درد سینه مبتلا میشود. 11- همانند سازی(IDENTIFICATION): روند الگوبرداری (تقلید) افكار، اخلاقیات، رفتار و سلایق فرد دیگر- تقلید ویژگیهای مطلوب فرد دیگر-الگو قرار دادن دیگران-تطابق خود با دیگران بطور ناخودآگاه- افزایش احساس ارزشمندی با همانند سازی با شخصیتهای برجسته و نامدار. مثال: دختر دانش آموزی كه مصرانه از مادر خود میخواهد تا كفش مشابه كفش همكلاسی خود را برایش خریداری كند. اما به شدت تقلید از همكلاسی خود را رد میكند. مثال: كارمند در جلسه اداره، زبان بدن مدیر عامل را تقلید میكند و یا نقطه نظرات مشابه وی را بیان میكند. مثال: فرد به سینما رفتن علاقه مند میشود چراكه فرد محبوب و مورد تحسین وی (الگو) به سینما علاقه دارد. مثال: فرد قربانی با مهاجم همانند سازی میكند و رفتار وی را تقلید میكند تا كمتر احساس درماندگی كرده و درمقابل احساس قدرت بیشتری نماید. و ممكن است با مهاجم خود همدست نیز شود. 12- برون فكنی(PROJECTION): نقطه مقابل درون فكنی است-نسبت دادن احساسات، امیال، افكار، تكانه ها و گرایشات نامطلوب، ناخوشایند و غیر اخلاقی خود به افراد و یا شیء خارجی دیگر. مثال: دختری كه نسبت به همكار مرد خود گرایش جنسی دارد، همكار خود را متهم به چشم چرانی و هوسرانی میكند. مثال: شما از فردی نفرت دارید اما تصور میكنید وی از شما نفرت دارد.مثال:شما تصور میكنید نازیبا و غیر جذاب هستید واین تصور را به جنس مخالف خود نسبت داده و از مواجهه با جنس مخالف خود اجتناب می ورزید (ترس از طرد شدن). مثال: مرد بی وفا نسبت به همسر خود، همسر خود را به خیانت متهم میكند. بلاگردان سازی به معنی سپر بلا قرار دادن دیگران نیز تلفیقی از برون فكنی و انكار است. 13- والایش(SUBLIMATION): انرژی خود را صرف فعالیت های سازنده كردن-هدایت افكار و تكانه های ناپذیرفتنی از سوی جامعه به اهداف پسندیده تر. مثال: فردی كه گرایشات جنسی و یا خشونت آمیز قوی دارد به ورزش بوكس روی آورده و یا سرباز میشود. مثال: دختری كه مجبور است برای لاغر شدن رژیم های سخت بگیرد به نقاشی علاقه مند شده و بیشتر تصاویر میوه ها را نقاشی میكند. مثال: مردی كه از عمل بریدن لذت میبرد جراح میشود. مثال: كودكی كه میخواهد توجه والدین خود را جلب كند شاگرد ممتاز مدرسه میشود. 14- باطل سازی(UNDOING): به خنثی كردن گفتار و اعمال پیشین اطلاق میگردد. تلافی كردن رفتار وكردار ناپسند. مثال: مردی كه همسر خود را تحقیر كرده است، برای همسر خود هدیه میخرد و یا بطور مبالغه آمیزی از وی تعریف و تمجید میكند. مثال: فردی كه مرتكب قتل شده مكررا دستهای خود رامی شوید. مثال: شما پشت سر دوست خود از وی بدگویی میكنید سپس از كرده خود پشیمان شده و وی را به منزل خود به شام دعوت میكنید. مثال: فرد ثروتمندی كه به موسسات خیریه كمك مالی میكند، چرا كه ثروت خود را از طرق نامشروع كسب كرده است. 15- واكنش سازی(REACTION FORMATION): واكنش سازی و یا واكنش وارونه زمانی است كه شما احساس ونیت خود را بطور اغراق آمیزی عكس آن چیزی كه بوده ابراز میكنید. نوعی تظاهر و وانمود كردن. مثال: مردی كه گرایش به مردان دیگر دارد، نسبت به همجنس بازان ابراز نفرت میكند. مثال: شما از مهمانی بدنتان می آید اما بیشتر از میهمانان دیگر به وی احترام گذاشته و به اصطلاح تحویلش میگیرید. مثال: زن متاهل از بیم آنكه همكارش به وی علاقه مند نگردد با همكار مرد خود بدرفتاری میكند. مثال: یك مرد خشن و پرخاشگر ممكن است با این رفتار میخواهد تردیدها و ناتوانیهای جنسی خود را پنهان سازد. مثال: استاد دانشگاهی كه تصور میكند از دانش علمی كافی برخوردار نیست بیشتر از واژه ها و اصطلاحات پیچیده و علمی استفاده میكند. 16- پیش بینی(ANTICIPATION): پیش بینی رویدادهای احتمالی آینده و در نظر گرفتن واكنشها و راه حلهای واقع گرایانه و جایگزین. برنامه ریزی برای آینده. ملاحظه پیامدهای رفتار خود آرمانی ساختن(IDEALIZATION): برآورد اغراق آمیز صفات و ویژگیهای مثبت و ناچیز شمردن خصویات منفی و یا نادیده گرفتن آنها. مثال: عاشق تنها خوبیهای معشوق را می بیند و از دیدن بدیهای آن عاجز است. 17- پیش بینی(ANTICIPATION): پیش بینی رویدادهای احتمالی آینده و در نظر گرفتن واكنشها و راه حلهای واقع گرایانه و جایگزین. برنامه ریزی برای آینده. ملاحظه پیامدهای رفتار خود. 18- نوع دوستی(ALTRUISM): خدمت رسانی و یاری رساندن به دیگران بطور سازنده كه رضایت فردی را بدنبال دارد. فرد از واكنش مثبت دیگران خشنود شده واحساس خوبی پیدا میكند. 19- اجتناب و یا رویگردانی(AVOIDANCE): كنار آمدن با عوامل استرس زا با عدم مواجهه با آنها. مثال: شما از همكار خود در اداره بدتان می آید بنابراین سعی میكنید با وی برخورد نداشته باشید و یا نزدیك وی نروید. مثال: فردی كه از ارتفاع هراس دارد سعی میكند از مكانهای مرتفع دوری كند. مثال: هنگامی كه در مورد مسایلی كه از نظر شما ناخوشایند است سخن به میان می آید سعی میكنید موضوع بحث را عوض كنید. 20- شوخ طبعی(HUMOUR): تاكید بر جنبه های جالب و طنز گونه عامل استرس زا و تعارضات. انحراف از جدیت و نیمه خالی به نیمه مثبت و پر. مثال: شخصی كه دچار بیماری ناشناخته ای است این موضوع كه، پزشكان قادر به تشخیص بیماری وی نیستند را دستمایه خنده قرار میدهد. 21- انزوا(ISOLATION): تفكیك جزء و مولفه هیجان از خاطرات، تجارب و افكار دردناك. انباشت تمام هیجانات در یك بخش ذهنی محبوس و غیر قابل دسترس. مثال: دانشجوی پزشكی بدون احساس ترس از مرده و یا مرگ جسد تشریح را كالبد شكافی میكند. مثال: كارمند بانك هنگام رویارویی با سارق با خونسردی و آرامش سارق را ناكام میسازد اما پس از اینكه سارق بانك را ترك میكند، وی بلافاصله از ترس میلرزد و یا گریان میشود. 22- خیالپردازی(FANTACY): فرد به منظور گریز موقتی از شرایط دردناك به خیالپردازی روی می آورد. هدایت آرزوهای دست نیافتنی و یا نامقبول به قوه تخیل. 23- پیوند جویی(AFFLIATION): كمك خواستن و حمایت دیگران را خواستار شدن. تسهیم مشكلات با دیگران. 24- بی ارزش سازی(DEVALUATION): فرد اهداف مطلوب و خواستنی اما غیر قابل دسترس را بی ارزش و معیوب معرفی میكند. مثال: مصداق ضرب المثل گربه دستش به گوشت نمیرسد میگوید بو میدهد. مثال: فردی كه در مصاحبه ورودی استخدام رد میشود، شركت مورد نظر را بی اعتبار معرفی میكند. 25- ناچیز شماری(TRIVIALIZING): كوچك شمردن و بی اهمیت شمردن مسایل مهم وجدی. مثال: فرد پس از به زمین خوردن، پس از برخاستن میخندد. مثال: پسری كه از سوی دختری طرد میگردد به دوستانش میگوید كه آن دختر زیاد هم خوشگل نبود. 26- طفره و انحراف(DEFLECTION):منحرف كردن توجه بسوی مسایل و افراد دیگر. 27- بازداری هدف(AIM INHIBITION):هنگامی كه ما با اهداف و آرزوهای دست نیافتی مواجه میشویم، انتظارات خود را تقلیل میدهیم. نوعی جابجایی و دلیل تراشی میباشد. مثال: مردی كه به یك زن گرایش جنسی دارد اما به هر دلیلی قادر نیست نیاز اصلی خود (ارضا جنسی) را تامین كند (مثلا زن متاهل است) به زن میگوید، تنها چیزی كه ما نیاز داریم یك دوستی صمیمانه است. مثال: فردی كه به حرفه دامپزشكی علاقه وافری دارد اما نمیتواند در رشته مزبور ادامه تحصیل بدهد دستیار دامپزشك میشود. 28- دو پاره سازی(SPLITTING):فرد اطرافیان خود را به دو گروه عمده خیلی خوب و خیلی بد تقسیم بندی میكند. و همه چیز را سیاه و سفید میبیند. از قانون همه یا هیچ استفاده میكند. اما این دو گروه مدام جای خود را به یكدیگر میدهند. یعنی فردی كه صبح خیلی بد بوده ناگهان عصر همان روز در گروه خیلی خوب قرار می گیرد. علت آن عدم توانایی فرد در كنار آمدن با احساسات دوسوگرا میباشد. مثال: زن از شوهر خیانت كار خود خرده نمیگیرد اگر چه شوهرش كماكان به روابط نامشروع خود ادامه میدهد. 29- گوشه گیری(WITHDRAWAL):فرد تصمیم میگیرد برای كاهش عوامل استرس زا از اطرافیان خود كناره گیری كرده و انزوا طلب میشود. 30- جسمانی كردن(SOMATIZATION): تعارضات (مشكلات روانی) خود را به شكل نشانه های جسمی بروز میدهند.دربخش هایی از بدن كه از اعصاب سمپاتیك وپاراسمپاتیك عصب گیری میشوند. هدایت اضطراب به مشغولیت ذهنی با شكایت از یك مشكل جسمانی برای منحرف ساختن توجه از مسایل روانی آزار دهنده. فرد بطور اغراق آمیزی نگران سلامتی خود است. این مكانیسم با خودبیمار انگاری متفاوت است كه فرد برای جلب توجه دیگران از یك بیماری موهوم شكایت میكند. در خود بیمار انگاری فرد بطور ناخوداگاه تكانه های ناپذیرفتنی را به شكل نگرانی جسمی بی مورد بروز میدهد. خود بیمار انگاری نیز با تمارض متفاوت است در تمارض نشانه های بیماری عمدا ایجاد میشوند. علایم جسمانی كردن مثل فشار خون بالا، تیك های عصبی و یا بثورات جلدی. مثال: مردی كه زن خود را تهدید به زدن می كند ناگهان دستش فلج میشود. مثال: یك فرد بسیار پرخاشگر و سلطه جو، كه شرایط زندگی اجازه بروز این رفتارها را از وی سلب كرده است، به فشار خون بالا مبتلا میشود. 31- تبدیل(CONVERSION): مانند جسمانی سازی میباشد اما این بار تعارضات در نواحی از بدن كه از عصب حركتی و حسی عصب گیری میشوند بروز می یابند. انتقال تعارضات روانی (تكانه های سركوب شده) به نشانه های جسمی به منظور تسكین اضطراب. این علایم شامل نابینایی، فلج شدن و نا شنوایی موقت و یا تشنج، سردرد، خستگی و تیك های عصبی میباشد. مثال: مصرف بیش از حد مشروبات الكلی به آخر هفته محدود میشود. 32- جداسازی(COMPARTMENTALIZATION): فرایند انفصال بخشی از خود از هشیاری دیگر بخشها. مثال: مرد درستكار و امینی كه از بازگرداندن كتاب كتابخانه سرباز میزند و دو نظام ارزشی متمایز را در كنار هم حفظ میكند. مثال: دزدان در میان خود و با خانواده خود بسیار درستكار و صادق میباشند. 33- گسستگی(DISSOCIATION): تفكیك گروهی از افكار و فعالیتها از بخش اصلی سطح هشیاری و گریز روانی از شرایط آسیب زا. جدا كردن خود از واقعیت. تغییر عمده و موقتی در شخصیت ویا هویت. وجود دو یا چند روند ذهنی در آن واحد بدون یكپارچه شدن آنها. فرد روندهای رفتاری و هیجانی خود را از الگوی رفتاری هشیار و یا هویت معمول خود جدا میسازد. قطع به هم پیوستگی خاطرات، هیجان و خوداگاهی. قطع ارتباط با خود و یا محیط. مانند واپس رانی بوده و معمولا در پی یك ضربه روحی سهمگین عارض میگردد. مثال: خیال پروری در طی روز. مثال: شما پس از تصادف سهمگین به گونه ای رفتار میكنید كه انگار شما در این تصادف حضور نداشته اید. مثال: نیاوردن مشكلات كاری به خانه (یك گسستگی سالم). 34- قدرت مطلق و یا همه توانا(OMNIPOTENCE): فرد به گونه ای رفتار میكند كه گویی از یك قدرت، توانایی و یا موهبت ویژه برخوردار بوده و برتر از دیگران است. 35- نمادی سازی(SYMBOLIZATION):یك بازنمایی روانی، یك ایده و یا شیء پیچیده جای خود را به یك شیء و یا عمل دیگر میدهد. جابجایی آرزوهای عمیق(سركوب شده) و نسبت دادن آنها به اشیا و اعمال. مثال: سربازان علت پیوستن به ارتش را دفاع از پرچم معرفی میكنند. مثال: شكل گیری رویاها. 36- خیالپردازی در خودمانده(AUTISTIC FANTACY):نوع شدید خیالبافی است كه درآن فرد كاملا یك زندگی خیالی را برای خود پدید می آورد. 37- رفتار پرخاشگرانه، منفعل، منفعل-پرخاشگرانه و با قاطعیت: نیز دیگر مكانیسمهای دفاعی میباشند. 38- مقاومت(RESISTANCE):ایستادگی شدید در برابر ورود داده های سركوب شده(ناهشیار) به سطح هشیار. 39- شكایت و رد كمك(HELP-REJECTING COMPLAINING): فرد مدام از اطرافیان خود شكایت كرده و مكررا تقاضای كمك میكند اما زمانی كه دیگران میخواهند به وی كمك كنند و یا وی را راهنمایی كنند، پیشنهادات، اندرزها و كمكهای دیگران را رد میكند. در واقع این رفتار در استتار احساسات، خصومتها و یا سرزنش پنهان نسبت به دیگران، در فرد بروز می یابد. 40 کاتارسیز یا برون ریزی یا تخلیه ی هیجانی .افراد تمامی غمها و غصه ها و ناراحتیهایشان را با جیغ و داد کشیدن روی دیگری خالی می کند و آرام می شود. دویدن و جیغ زدن در جنگل و...
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:, :: 1:19 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
تکنیکهایی که روان درمانگر در فرایند رفتار درمانی از آنها استفاده می‌کند، عمدتا بر اصول و قوانین نظریات شرطی فعال و کلاسیک و یادگیریهای اجتماعی مبتنی هستند و در مواردی ممکن است از اصول نظریات یادگیری دیگر نیز استفاده شود. اهم تکنیکهای رفتار درمانی به قرار زیر است: 10. شرطی کردن : در این تکنیک رفتار درمانگر به تقویت رفتارهای مطلوب می‌پردازد. 11. خاموش کردن یا حذف رفتار : عبارت است از تضعیف تدریجی و یا حذف یک رفتار که از راه عدم تقویت آن صورت می‌گیرد. 12. آموزش شیوه متوقف کردن فکر : در این تکنیک به مراجع آموزش داده می‌شود، با استفاده از یک محرک قوی ، مثل داد زدن « متوقف کن » ، افکار اضطراب زا و مزاحم خود را متوقف کند. 13. آموزش اظهار وجود : آموزش اظهار وجود تکنیکی است که برای رفع اضطرابهای حادث از روابط اجتماعی متقابل افراد بکار برده می‌شود. مثلا اضطراب ناشی از عدم توانایی فرد در ارائه عقایدش به دوستانش و یا دیگران ، با این تکنیک به خوبی از بین می‌رود. 14. انزجار درمانی : این تکنیک همراه کردن یک محرک نامطبوع است، با رفتارهای ناسازگار و غیرعادی. در این تکنیک از محرکهای تنبیه کننده مثل داروها ، شوک الکتریکی ، تصاویر منزجر کننده و ... برای رفتارهایی مثل ترک عادت استفاده می‌شود. 15. حساسیت زدایی منظم : این تکنیک که بسیار پرکاربرد است، روش ایجاد آرامش عمیق عضلانی به فرد آموزش داده می‌شود سلسله مراتبی از محرکات اضطراب‌زا از ضعیف تا شدید به فرد ارائه می‌شود و بعد از رفع اضطراب بعد از هر محرک و ایجاد آرامش ، محرکات بعدی ارائه می‌شوند. 16. شکل دادن رفتار : در شکل دادن رفتار مشاور در صدد است تا رفتار مطلوبی را در مراجع ایجاد کند. برای این کار مشاور به تقویت رفتارهایی می‌پردازد که فقط شبیه رفتار مطلوب و مورد نظر است، اما در حال حاضر از خصائص رفتاری او نیستند. همین طور پاسخهایی که شباهت بیشتری با پاسخهای مطلوب دارند، تدریجا تقویت می‌شوند و پاسخهایی که کمتر شبیه هستند، بدون تقویت باقی می‌مانند. این رویه آنقدر ادامه می‌یابد، تا رفتار مورد نظر و دلخواه در فرد مراجع شکل بگیرد. 17. الگوسازی : در این تکنیک رفتار درمانگر ، مراجع را با یک الگوی رفتاری مناسب مواجه می‌کند تا مراجع ، اعمال و رفتار الگوی مورد نظر را از راه تقلید بیاموزد. در این فرایند تقویت اعمال تقلید شده و تمرین و تکرار آنها به یادگیری خصیصه‌های رفتاری مورد نظر منجر می‌شود. 18. ایفای نقش : در این تکنیک رفتار درمانگر ، مراجع را به ایفای نقش معینی ترغیب می‌کند تا نوعی بصیرت نسبت به رفتار خود کسب کند و سعی کند رفتار آن نقش را به خود بگیرد.
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
DSM IV راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی ، این اختلالات به شرح زیر طبقه بندی می‌کند: • عقب ماندگی ذهنی • اختلالات یادگیری (اختلال خواندن ، اختلال در ریاضیات ، اختلال در بیان کتبی) • اختلالات نافذ مربوط به رشد (اختلال اوتیستیک ، اختلال رت ، اختلال آسپرگر) • اختلالات کمبود توجه • اختلالات تغذیه‌ای و خوردن شیرخوارگی واوان کودکی (هرزه خواری ، اختلال نشخوار) • اختلالات تیک (تیک توره ، تیک حرکتی یا صوتی مزمن ، تیک گداز) • اختلالات ارتباطی (اختلال زبان بیانی ، اختلال زبان دریافتی بیان مختلط ، لکنت زبان) • اختلالات دفعی (بی‌اختیاری ادراری ، بی‌اختیاری مدفوع) • سایر اختلالات دوران شیرخوارگی ، کودکی و نوجوانی (اختلال اضطراب جدایی ‌، گنگی انتخابی ، اختلال دلبستگی واکنشی ، اختلال حرکتی کلیشه‌ای) • اختلالات نسیانی ، دلیریوم و دمانس • اختلالات مربوط به مصرف مواد • اسکیزوفرنی و سایر اختلالات سایکوتیک • اختلالات خلقی (افسردگی اساسی ، اختلالات دو قطبی و ...) • اختلالات اضطرابی (اختلال هراس ، جمع هراسی ، اختلال وسواسی ، جبری ، اختلال استرس پس از سانحه و ...) • اختلالات شبه جسمی (اختلال جسمانی کردن ، اختلال تبدیلی ، خود بیمار انگاری ، اختلال بدریختی بدن) • اختلالات ساختگی • اختلالات تجزیه‌ای (فراوموشی تجزیه ای ، گریز تجزیه‌ای ، اختلال شخصیت چند گانه و اختلال مسخ شخصیت) • اختلالات هویت جنسی و جنسیتی • اختلالات خواب • اختلالات کنترل تکانه (اختلال انفجار دوره‌ای ، جنون دزدی ، جنون آتش افروزی ، قمار بازی بیمار گونه و وسواس کندن مو) • اختلال انطباقی • اختلالات شخصیتی (پارانوئید ، اسکیزوئید ، اسکیزوتایپی ، ضداجتماعی ، مرزی ، نمایشی ، خودشیفته ، دوری گزین ، وابسته و اختلال شخصیت وسواسی و جبری)
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
روانشناسان آلمانی به اهمیت ادراک با بینش و تشخیص فرد و بطور کلی عوامل درونی در یادگیری تاکید می‌کردند. نظریات گشتالت (Geshtalt) ، پیاژه (Piaget,J) و لوین (Levin,K) از جمله نظریات شناختی یادگیری هستند. در سالهای اخیر گروهی از روان شناسان با تاکید بر هر دو عامل درونی و بیرونی ، مکتب دیگری تحت عنوان مکتب رفتاری _ شناختی پایه ریزی کردند. بندورا (Bandura,A) ، ماهونی (Mahonni) و آرنکوف (Arenkov) از جمله این روانشناسان هستند. از نظریات دیگری که بعد از این مکاتب شکل گرفت، می‌توان به نظریه عصبی فیزیولوژیک یادگیری و نظریه خبرپردازی آزوبل اشاره کرد
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
اصول اساسی روانکاوی • غریزه در روانکاوی • اصل لذت و اصل واقعیت • ساختمان شخصیت غریزه در روانکاوی =نظریه روانکاوی بر اساس انگیزه موجود استوار است. و به این علت اساس یک تئوری محسوب می‌شود. بر اساس این تئوری خصوصیات روانی موجود را باید بر اساس حقایق و وقایع گذشته مورد توجه قرار داد و ماهیت آنان را بر این اساس شناخت. فروید برای نیروها یا قوایی که سبب انگیزش رفتار انسان می‌شود، اصطلاح غریزه را بکار می‌برد به نظر فروید دو دسته انگیزه یا غریزه اصلی در انسان وجود دارد که هر دو ماهیت زیستی یا بیولوژیک دارند. اولین دسته شامل احتیاجات ساده جسمانی از قبیل گرسنگی، تشنگی، دفع و تنفس می‌شوند. این کشش‌ها بر اساس تغییرات جسمانی ایجاد می‌شوند، ارضا آنها حیاتی است و هدف آنها را نمی‌توان تغییر داد و بنابراین تنوع زیادی در این احتیاجات وجود ندارد. از نظر فروید این نیازها از دیدگاه روان‌شناسی اهمیت زیادی ندارند. فروید گروه دوم احتیاجات را بر اساس تجاربی که با بیماران نوروتیک داشت طبقه‌بندی نمود. این دسته احتیاجات دو نوعند. یکی انگیزه زندگی و غریزه مرگ. نوع اول انگیزه های جنسی را در بر می‌گیرد و غالبا به آن لیبیدو می‌گویند. لغت جنسی ، سو تفاهم زیادی را سبب شده ‌است. در صورتی که منظور فروید از این لغت نسبت به آنچه که معمولا از آن درک می‌شود، معنای بسیار وسیع‌تری دارد. در حالی که هدف غریزه زندگی صیانت است، ادامه زندگی، تکاپو و سازندگی است. هدف غریزه مرگ از بین بردن خود ، خودکشی ، دیگر کشی و امثال آن است. موضوع غریزه مرگ مورد انتقاد شدید روان‌شناسان قرار گرفت. اصل لذت و اصل واقعیت اصل لذت بر حذر کردن از درد و رفتن به طرف لذت یا کاهش تنش اشاره دارد. به نظر فروید فعالیت اصل واقعیت دیرتر از اصل لذت در انسان ایجاد می‌شود. کودک از بدو تولد تابع اصل لذت است، ولی اصل واقعیت در اثر محیط و به تدریج در او ایجاد خواهد شد. وقتی کودک درمی‌یابد که تمایلات آنی او برای دریافت لذت با هدف‌های بزرگتری مغایرت دارد، سعی می‌کند واقعیت را قبول نماید. ساختمان شخصیت روانکاوی شخصیت انسان را از سه دسته خصوصیات اصلی می‌داند که آنها را اید ، ایگو و سوپرایگو نامیده‌اند، که در زبان فارسی به ترتیب به نهاد ، خود و فراخود ترجمه شده‌است. نهاد عبارت است از منشا و منبع تمام انرژی‌های غریزی به عبارت دیگر تمام تمایلات خام ، کنترل نشده، غیر اجتماعی بدون جهت و اولیه انسان را نهاد می‌نامند. همزمان با رشد تدریجی کودک و فهمیدن این مطلب که قادر به ارضا تمام تمایلات خود نیست قسمت دوم شخصیت که خود می‌باشد، برای کنترل خواسته‌های نهاد به وجود می‌آید. اگر چه ، خود ، در حقیقت از نهاد جدا می‌شود و از آن نیرو می‌گیرد، ولی در واقع بر اثر تجارب کودک از محیطش شکل می‌گیرد. هدف خود ، این است که به نهاد جهت دهد ، آن را کنترل کند و ارضا می‌باشد. فراخود ، تقریبا شبیه آن چیزی است که در اصطلاح متعارف ، وجدان نامیده می‌شود. فراخود در اثر درون‌فکنی معیارهای اجتماعی ایجاد می‌شود که پس از مدتی خود خرد را برای انجام اعمال درونی راهنمایی می‌کند. رابطه میان این سه دسته از عوامل شخصیت انسان را می‌سازد. نهاد ، هدف لذت طلبی دارد، فراخود هدف منع کننده و خود ، هدف واقع بینی تعامل‌دهنده.
چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
داستان در مورد خانواده کامپسون و سرگذشت اعضای این خانواده است . آقای کامپسون مزرعه دار بزرگی است که به نوعی نیهیلیست می باشد . کارولین همسر او که تنها علاقه مند به پسر کوچکش می باشد . این خانواده 4 فرزند دارند . کونتین که پسری باهوش و حساس و در عین حال شیفته مرگ است . بنجامین که پسری عقب افتاده و در عین حال لال است . جیسن که پسری اقتصادی و خودخواه است . کدی تک دختر خانواده که به گفته فاکنر قهرمان اصلی کتاب است و قبل از ازدواج کردن ، باردار می شود . داستان پیچیده است و افراد با اسامی مشابه در نسل های مختلف در داستان وجود دارند یا افرادی هستند که تغییر نام می دهند و علاوه بر این برخی شخصیت های زن و مرد اسم یکسان دارند . فصل اول از زبان بنجامین روایت می شه و از آن جایی که بنجامین عقب افتاده ذهنی است قادر به یادآوری مطالب به صورت درست نیست . او دائما در زمان رفت و آمد دارد و هر بار قسمتی از یک ماجرا را به یاد می آورد . فصل دوم از زبان کونتین روایت می شود که این فصل از فصل اول هم سخت تره . کونتین ذهنی آشفته و افسرده دارد و گاه حتی جملات را نصفه کاره رها می کند .فصل سوم از زبان جاسن است که روایتی مستقیم و ساده دارد و فصل چهارمی نیز از زبان راوی وجود دارد و در انتها اصل و نسب و سرانجام این خانواده ذکر شده است . جیسون کامپسون سوم (؟-۱۹۱۲): پدر خانوادهٔ کامپسون که تأثیر زیادی بر افکار پسر خود، کونتین، دارد. • کارولین باسکومب کامپسون (؟-۱۹۳۳): همسر جیسون سوم که علاقهٔ زیادی به پسر آخر خود، جیسون، دارد و همچنین به خانواده‌ای که در آن به دنیا آمده، افتخار می‌کند. • کونتین کامپسون (۱۸۹۱-۱۹۱۰): راوی بخش دوم داستان و پسر اول خانوادهٔ کامپسون که تحت تأثیر نظرات پدر خود است و علاقهٔ زیادی به خواهر خود دارد. همچنین او راوی داستان ابشالوم، ابشالوم است. • کدی کامپسون (۱۸۹۲-؟): دختر خانواده که فاکنر او را قهرمان این داستان می‌داند. • بنجامین کامپسون (۱۸۹۵-؟): راوی بخش اول داستان که معلول ذهنی است. نام او در ابتدا هم‌نام دایی‌اش، موری، بوده که در کودکی نامش را تغییر می‌دهند. • جیسون کامپسون چهارم (۱۸۹۴-؟): راوی بخش سوم داستان که در ۱۹۱۲ کفالت خانواده را برعهده گرفت. • دیلسی گیبسون(؟): خدمتکار سیاه‌پوست خانواده • کونتین کامپسون: دختر کدی که به وسیلهٔ مادرش به خانهٔ اجدادی‌اش فرستاده می‌شود.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:48 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
داستان کتاب «خوشه‌های خشم» او که سال 1939 به چاپ رسید در مورد يك خانواده فقير آمريكايي كه در پي يافتن كار راهي ايالت كاليفرنيا شده اند،است . خانواده اي كه با وجود پدربزرگ و مادربزرگ يك زن حامله و دو بچه كوچك احتياج زيادي به سرپناه و غذا دارند و حاضرند براي هر مزدي كار كنند تا شكمشان سير شود . آنها فكر مي كنند در كاليفرنيا كار زياد است اما متوجه مي شوند كه تعداد كارگرها چندين برابر كارهاي موجود است و كارفرمايان مرب مزدها را كم مي كنند. این رمان در محکومیت بی‌عدالتی و روایت سفر طولانی یک خانواده تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند اما اوضاع آن‌گونه که آن‌ها پیش‌بینی میکنند پیش نمی‌رود. اتفاقات این رمان در دهه سی میلادی و در سال های پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی می‌دهد.انجمن کشاورزان متحد کالیفرنیا این رمان را دروغ و پروپاگاندای کمونیستی خواندند. این در حالی بود که این کتاب مدت کوتاهی توسط ژوزف استالین نیز در اتحاد جماهیر شوروی تحریم شده بود زیرا حزب کمونیست حاکم از این تفکر که حتی بی‌نواترین آمریکایی هم می‌تواند صاحب یک ماشین باشد خوشحال نبود. اشتاین‌بک چندین بار تهدید به مرگ شد و اف‌بی‌آی او را تحت نظر قرار داد. این کتاب سال 1939 منتشر شد و زیاد به مذاق سرمایه دارن و زمین داران آمریکا خوش نیامد. این کتاب برای مدتی توی آمریکا ممنوع شد . این کتاب در بسیاری از کتابخانه‌ها ممنوع شد و نسخه هایی از آن به صورت سمبلیک در شهرهای سراسر آمریکا سوزانده شدند. دبلیو بی کمپ یکی از موفق ترین تولیدکنندگان نخ در کالیفورنیا که مسئولیت سرپرستی عمل سوزاندن این کتاب در بیکرزفیلد را بر عهده گرفته بود گفت: ما عصبانی هستیم، اما نه به خاطر اینکه تحت حمله خارجی قرار گرفته‌ایم، بلکه به خاطر اینکه با کتابی تحت حمله قرار گرفته ایم که نهایی‌ترین وجه معانی کلمه «وقیح» است. اشتاين بك به خاطر اين كتاب برنده جايزه پوليتزر شده . جان اشتاین بک در سال 1962 برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:46 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
بلندیهای بادگیر [Wuthering Heights]. رمانی از امیلی برانته (برونته) (1818-1848) بانوی نویسنده انگلیسی، که در 1847 با نام مستعار الیس بل منتشر شد. صفت «Whither» است که هم اسم است و هم فعل و ریشه‌ای اسکاتلندی دارد. این واژه‌ای است گویا، بیانگر توفانی که گرد خانه شخصیت اصلی داستان می‌چرخد و بدین ترتیب، فضای رمان را از نظر صدا، به شکلی نمادین تجسم می‌بخشد. داستان رمان برای مسافری تعریف شده است و او آن را به اول شخص روایت می‌کند. پدر و مادر هیثکلیف که کولی‌اند، او را رها کرده‌اند و آقای ارنشا او را نزد خود در روستا پذیرفته است و همچون فرزندان خویش بزرگ می‌کند. پس از مرگ ارنشای پیر به دست پسرش در یک توطئه بر علیه هیث کلیف، پسرش هیندلی که شخصیتی پست و بلهوس است، پسر جوان را، که همواره مورد تنفرش بوده است، رنج می‌دهد. در عوض، کاترین، دختر ارنشا با او تفاهم دارد و هثیکلیف با همه شخصیت پرشور و خشن خود عاشق او می‌شود. اما روزی می‌شنود که کاترین می‌گوید هرگز خود را تا آن حد پایین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند. هیثکلیف که غرور وحشی‌اش عمیقاً جریحه‌دار شده است، خانه را ترک می‌گوید و سه سال بعد، پس از اندوختن ثروت، بازمی‌گردد. کاترین با مردی مبتذل به نام ادگار لینتون ازدواج کرده است. برادرش، هیندلی، نیز ازدواج کرده است و اکنون با کمال میل از هیثکلیف ثروتمند استقبال می‌کند. اما هیثکلیف از این پس تنها برای انتقام زنده است. عشقی شدید و تلخ او را به کاترین پیوند می‌دهد که گویی افسون این عشق او را نیز منقلب کرده است و هنگامی که دختری به نام کتی به دنیا می‌آورد، خود از همان عشق می‌میرد. در این میان، هیثکلیف با ایزابل، خواهر ادگار لینتون، ازدواج می‌کند. ولی او را دوست ندارد و با بیرحمی با او رفتار می‌کند. هیثکلیف بر هیندلی و پسرش هیرتون نیز تسلط دارد و برای اینکه از رفتار بد هیندلی با خود در آن زمان که کودک بود انتقام بگیرد، هیرتون را در شرایطی نگاه می‌دارد که مثل حیوانی وحشی بارآید. سپس، کتی را نزد خود می‌آورد و او را مجبور می‌کند تا با پسر عقب‌افتاده و نفرت‌انگیزش ازدواج کند. او در دل امید آن را دارد که سرانجام بتواند ثروت خانواده لینتون را به چنگ آورد. پس از مرگ پسر هیثکلیف کتی، بیوه جوان او، نسبت به هیرتون مهری به دل می‌گیرد و به آموزش او می‌پردازد. اما اکنون روحیه هیثکلیف دیگر فرسوده است و او آرزوی مرگ می‌کند تا به کاترین بپیوندد. هیثکلیف می‌کوشد تا خانه ارنشا و لینتون را ویران کند، اما به سبب عدم قاطعیت با شکست روبرو می‌شود. پس از مرگ او، هیرتون و کتی امکان می‌یابند که باهم ازدواج کنند و به خوشی زندگی کنند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ساموئل هاپکینز آدامز نویسنده ی معاصر و بزرگ امریکا قریب نود سال قبل در امریکا متولد شد.امروزه با وجود اینکه برف پیری کاملا" بر سر و رویش نشسته هنوز دست از فعالیت های ادبی برنداشته و باز هم با همان شوق و حرارت اولیه چیز می نویسد.کتاب اتوبوس شب که از آثار دلنشین و برجسته ی این نویسنده ی چیره دست محسوب میگردد به سال 1933 برای نخستین بار چاپ و منتشر شد و از همان بدو انتشار چنان مورد استقبال گرم و پرشور خوانندگان قرار گرفت که کمپانی معظم کلمبیا سال بعد از روی آن با شرکت هنر پیشگان بزرگی همچون کلارک گیبل و کلودت گلبرگ فیلم جالبی تهیه کرد که بهترین فیلم سال شناخته شد و هنرپیشگان و کارگردان آن هر سه موفق به دریافت جایزه ی اسکار گردیدند. شهرت این کتاب در سایر کشورهای غربی و شرقی به هیچوجه کمتر از خود امریکا نبوده است. خوشه های خشم جان اشتاین بک داستان کتاب «خوشه‌های خشم» او که سال 1939 به چاپ رسید در مورد يك خانواده فقير آمريكايي كه در پي يافتن كار راهي ايالت كاليفرنيا شده اند،است . خانواده اي كه با وجود پدربزرگ و مادربزرگ يك زن حامله و دو بچه كوچك احتياج زيادي به سرپناه و غذا دارند و حاضرند براي هر مزدي كار كنند تا شكمشان سير شود . آنها فكر مي كنند در كاليفرنيا كار زياد است اما متوجه مي شوند كه تعداد كارگرها چندين برابر كارهاي موجود است و كارفرمايان مرب مزدها را كم مي كنند. این رمان در محکومیت بی‌عدالتی و روایت سفر طولانی یک خانواده تنگدست آمریکایی است که به امید زندگی بهتر از ایالت اوکلاهما به کالیفرنیا مهاجرت می‌کنند اما اوضاع آن‌گونه که آن‌ها پیش‌بینی میکنند پیش نمی‌رود. اتفاقات این رمان در دهه سی میلادی و در سال های پس از بحران اقتصادی بزرگ آمریکا روی می‌دهد.انجمن کشاورزان متحد کالیفرنیا این رمان را دروغ و پروپاگاندای کمونیستی خواندند. این در حالی بود که این کتاب مدت کوتاهی توسط ژوزف استالین نیز در اتحاد جماهیر شوروی تحریم شده بود زیرا حزب کمونیست حاکم از این تفکر که حتی بی‌نواترین آمریکایی هم می‌تواند صاحب یک ماشین باشد خوشحال نبود. اشتاین‌بک چندین بار تهدید به مرگ شد و اف‌بی‌آی او را تحت نظر قرار داد. این کتاب سال 1939 منتشر شد و زیاد به مذاق سرمایه دارن و زمین داران آمریکا خوش نیامد. این کتاب برای مدتی توی آمریکا ممنوع شد . این کتاب در بسیاری از کتابخانه‌ها ممنوع شد و نسخه هایی از آن به صورت سمبلیک در شهرهای سراسر آمریکا سوزانده شدند. دبلیو بی کمپ یکی از موفق ترین تولیدکنندگان نخ در کالیفورنیا که مسئولیت سرپرستی عمل سوزاندن این کتاب در بیکرزفیلد را بر عهده گرفته بود گفت: ما عصبانی هستیم، اما نه به خاطر اینکه تحت حمله خارجی قرار گرفته‌ایم، بلکه به خاطر اینکه با کتابی تحت حمله قرار گرفته ایم که نهایی‌ترین وجه معانی کلمه «وقیح» است. اشتاين بك به خاطر اين كتاب برنده جايزه پوليتزر شده . جان اشتاین بک در سال 1962 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. «روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یک جنس است»بلندیهای بادگیر امیلی برونته بلندیهای بادگیر امیلی برونته بلندیهای بادگیر [Wuthering Heights]. رمانی از امیلی برانته (برونته) (1818-1848) بانوی نویسنده انگلیسی، که در 1847 با نام مستعار الیس بل منتشر شد. صفت «Whither» است که هم اسم است و هم فعل و ریشه‌ای اسکاتلندی دارد. این واژه‌ای است گویا، بیانگر توفانی که گرد خانه شخصیت اصلی داستان می‌چرخد و بدین ترتیب، فضای رمان را از نظر صدا، به شکلی نمادین تجسم می‌بخشد. داستان رمان برای مسافری تعریف شده است و او آن را به اول شخص روایت می‌کند. پدر و مادر هیثکلیف که کولی‌اند، او را رها کرده‌اند و آقای ارنشا او را نزد خود در روستا پذیرفته است و همچون فرزندان خویش بزرگ می‌کند. پس از مرگ ارنشای پیر به دست پسرش در یک توطئه بر علیه هیث کلیف، پسرش هیندلی که شخصیتی پست و بلهوس است، پسر جوان را، که همواره مورد تنفرش بوده است، رنج می‌دهد. در عوض، کاترین، دختر ارنشا با او تفاهم دارد و هثیکلیف با همه شخصیت پرشور و خشن خود عاشق او می‌شود. اما روزی می‌شنود که کاترین می‌گوید هرگز خود را تا آن حد پایین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند. هیثکلیف که غرور وحشی‌اش عمیقاً جریحه‌دار شده است، خانه را ترک می‌گوید و سه سال بعد، پس از اندوختن ثروت، بازمی‌گردد. کاترین با مردی مبتذل به نام ادگار لینتون ازدواج کرده است. برادرش، هیندلی، نیز ازدواج کرده است و اکنون با کمال میل از هیثکلیف ثروتمند استقبال می‌کند. اما هیثکلیف از این پس تنها برای انتقام زنده است. عشقی شدید و تلخ او را به کاترین پیوند می‌دهد که گویی افسون این عشق او را نیز منقلب کرده است و هنگامی که دختری به نام کتی به دنیا می‌آورد، خود از همان عشق می‌میرد. در این میان، هیثکلیف با ایزابل، خواهر ادگار لینتون، ازدواج می‌کند. ولی او را دوست ندارد و با بیرحمی با او رفتار می‌کند. هیثکلیف بر هیندلی و پسرش هیرتون نیز تسلط دارد و برای اینکه از رفتار بد هیندلی با خود در آن زمان که کودک بود انتقام بگیرد، هیرتون را در شرایطی نگاه می‌دارد که مثل حیوانی وحشی بارآید. سپس، کتی را نزد خود می‌آورد و او را مجبور می‌کند تا با پسر عقب‌افتاده و نفرت‌انگیزش ازدواج کند. او در دل امید آن را دارد که سرانجام بتواند ثروت خانواده لینتون را به چنگ آورد. پس از مرگ پسر هیثکلیف کتی، بیوه جوان او، نسبت به هیرتون مهری به دل می‌گیرد و به آموزش او می‌پردازد. اما اکنون روحیه هیثکلیف دیگر فرسوده است و او آرزوی مرگ می‌کند تا به کاترین بپیوندد. هیثکلیف می‌کوشد تا خانه ارنشا و لینتون را ویران کند، اما به سبب عدم قاطعیت با شکست روبرو می‌شود. پس از مرگ او، هیرتون و کتی امکان می‌یابند که باهم ازدواج کنند و به خوشی زندگی کنند. خشم و هیاهو ویلیام فالکنر • داستان در مورد خانواده کامپسون و سرگذشت اعضای این خانواده است . آقاتی کامپسون مزرعه دار بزرگی است که به نوعی نیهیلیست می باشد . کارولین همسر او که تنها علاقه مند به پسر کوچکش می باشد . این خانواده 4 فرزند دارند . کونتین که پسری باهوش و حساس و در عین حال شیفته مرگ است . بنجامین که پسری عقب افتاده و در عین حال لال است . جیسن که پسری اقتصادی و خودخواه است . کدی تک دختر خانواده که به گفته فاکنر قهرمان اصلی کتاب است و قبل از ازدواج کردن ، باردار می شود . داستان پیچیده است و افراد با اسامی مشابه در نسل های مختلف در داستان وجود دارند یا افرادی هستند که تغییر نام می دهند و علاوه بر این برخی شخصیت های زن و مرد اسم یسکان دارند . فصل اول از زبان بنجامین روایت می شه و از آن جایی که بنجامین عقب افتاده ذهنی است قادر به یادآوری مطالب به صورت درست نیست . او دائما در زمان رفت و آمد دارد و هر بار قسمتی از یک ماجرا را به یاد می آورد . فصل دوم از زبان کونتین روایت می شود که این فصل از فصل اول هم سخت تره . کونتین ذهنی آشفته و افسرده دارد و گاه حتی جملات را نصفه کاره رها می کند .فصل سوم از زبان جاسن است که روایتی مستقیم و ساده دارد و فصل چهارمی نیز از زبان راوی وجود دارد و در انتها اصل و نسب و سرانجام این خانواده ذکر شده است . جیسون کامپسون سوم (؟-۱۹۱۲): پدر خانوادهٔ کامپسون که تأثیر زیادی بر افکار پسر خود، کونتین، دارد. • کارولین باسکومب کامپسون (؟-۱۹۳۳): همسر جیسون سوم که علاقهٔ زیادی به پسر آخر خود، جیسون، دارد و همچنین به خانواده‌ای که در آن به دنیا آمده، افتخار می‌کند. • کونتین کامپسون (۱۸۹۱-۱۹۱۰): راوی بخش دوم داستان و پسر اول خانوادهٔ کامپسون که تحت تأثیر نظرات پدر خود است و علاقهٔ زیادی به خواهر خود دارد. همچنین او راوی داستان ابشالوم، ابشالوم است. • کدی کامپسون (۱۸۹۲-؟): دختر خانواده که فاکنر او را قهرمان این داستان می‌داند. • بنجامین کامپسون (۱۸۹۵-؟): راوی بخش اول داستان که معلول ذهنی است. نام او در ابتدا هم‌نام دایی‌اش، موری، بوده که در کودکی نامش را تغییر می‌دهند. • جیسون کامپسون چهارم (۱۸۹۴-؟): راوی بخش سوم داستان که در ۱۹۱۲ کفالت خانواده را برعهده گرفت. • دیلسی گیبسون(؟): خدمتکار سیاه‌پوست خانواده • کونتین کامپسون: دختر کدی که به وسیلهٔ مادرش به خانهٔ اجدادی‌اش فرستاده می‌شود.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:45 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ساموئل هاپکینز آدامز نویسنده ی معاصر و بزرگ امریکا قریب نود سال قبل در امریکا متولد شد.امروزه با وجود اینکه برف پیری کاملا" بر سر و رویش نشسته هنوز دست از فعالیت های ادبی برنداشته و باز هم با همان شوق و حرارت اولیه چیز می نویسد.کتاب اتوبوس شب که از آثار دلنشین و برجسته ی این نویسنده ی چیره دست محسوب میگردد به سال 1933 برای نخستین بار چاپ و منتشر شد و از همان بدو انتشار چنان مورد استقبال گرم و پرشور خوانندگان قرار گرفت که کمپانی معظم کلمبیا سال بعد از روی آن با شرکت هنر پیشگان بزرگی همچون کلارک گیبل و کلودت گلبرگ فیلم جالبی تهیه کرد که بهترین فیلم سال شناخته شد و هنرپیشگان و کارگردان آن هر سه موفق به دریافت جایزه ی اسکار گردیدند. شهرت این کتاب در سایر کشورهای غربی و شرقی به هیچوجه کمتر از خود امریکا نبوده است.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:44 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
"پیتر وارن" نزدیک غروب با شکم سیر و یک جامه دان به ایستگاه اتوبوس نزدیک گردید. صف طولانی مسافرین به او فهماند که از جایش دیر جنبیده.در همین وقت دختر زیبا و نمکینی که جامه دانی در یک دست گرفته بود به صف مزبور پیوست.حالت صورت دخترک به طرف می فهماند که نباید از حد خود تجاوز کند.درست در این هنگام بلندگو با صدای گوش خراشی مقصد را که عبارت از "جکسون میل" بود اعلام داشت. وقتی که "پیتر"پا بدرون اتوبوس گذاشت نظری به اطراف افکند. تمام صندلی ها جز ردیف آخر و یک صندلی در وسط اتوبوس اشغال شده بود.صندلی های عقب خیلی زود توسط چند نفر مسافر گرفته شد.حالا فقط صندلی وسط خالی مونده بود که روی آن هم چند بسته ی روزنامه به چشم می خورد. پیتر شوفر را صدا کرد و گفت: آهای!بیا و اینها را بردار. شوفر که در خارج ایستگاه بود با تعجب نگاهی به مرد جوان افکند و چیزی نگفت. پیتر دیگر معطلی را جایز ندانسته،شیشه ی پنجره را کنار زد و بسته های روزنامه را از آنجا بیرون انداخت. شوفر با عصبانیت خود را به پیتر رسانید و گفت: ـ اصلا" معلوم است چه می کنی؟ پیتر دستش را در جیب شلوارش برد.شوفر که متوحش شده بود یک قدم عقب رفت،اما پیتر دفترچه ی یادداشتش را بیرون آورد و گفت: ـ مثل اینکه قصد داشتی چانه ی مرا نوازش دهی؟به هر حال اگر این کار را بکنی خیلی از تو ممنون خواهم شد.چون جریمه ای که باید در ازای این تخطی بپردازی درد مرا تا اندازه ای دوا خواهد کرد! اخطار مرد جوان غضب شوفر را از بین برد.در همین وقت دخترکی که با پیتر سوار اتوبوس شده بود به آنها نزدیک و به مرد جوان گفت:اجازه می فرمایید؟ پیتر با حیرت خود را کنار کشید و گفت: ـ بفرمایید!و دخترک کنار او روی صندلی نشست. اتوبوس در امتداد جاده به حرکت درآمد.دخترک نازک نارنجی که از تکانهای آن به جان آمده بود به پیتر گفت: ـ به شوفر بفرمایید آهسته تر حرکت کند! پیتر با تعجب گفت: ـ خیال نمی کنم او به حرف کسی توجه کند. دخترک با نفرت و غضب رویش را برگرداند. هنوز اتوبوس مقدار زیادی پیش نرفته بود که ناگهان اتومبیلی جلوی آن پیچید و اتوبوس را از جاده منحرف ساخت.این عمل باعث شد که یکی از چرخ های اتوبوس پنچر شود. چون تعویض چرخ در حدود پانزده دقیقه به طول انجامید پیتر به دخترک گفت که برای رفع عصبانیتش پیاده شده و قدری راه برود.دخترک لجباز جامه دانش را جلو پایش گذاشت و بی حرکت ایستاد.یکوقت دید که پیتر دیوانه آسا در بیابان به دنبال شبحی می دود و فریاد می کشد:بایست! بایست! وقتی که درست دقت کرد دید جامه دانش مفقود شده است.پیتر دست خالی مراجعت کرد و به دخترک گفت که موفق به گرفتن دزد نشده و بهتر است در ایستگاه بعد تلگرافا" از "جکسون ویل" تقاضای پول نماید،لیکن دختر نپذیرفت.هنگامی که اتوبوس براه افتاد دخترک جای مرد سارق نشست،اما پس از مدتی متوجه شد که جای اولش بمراتب از آن راحت تر بوده از این رو مراجعت کرد و مجددا" روی صندلی در کنار پیتر نشست و پس از چند دقیقه خوابش برد. آفتاب روز بعد از شیشه ی اتوبوس به درون تابیده بود که دخترک از خواب برخاست.همین که چشمانش را گشود دید همسفرش کت خود را بدور او پیچیده و خودش بدون کت خوابیده است. این همه لطف و مهربانی دل دخترک را نرم کرد و تبسمی بر لب ظاهر ساخت اما متأسفانه پیتر بیدار نبود که تبسم او را ببیند. اندکی بعد اتوبوس به جکسون ویل رسید و برای تعمیرات جزئی توقف کرد.مسافرین جهت صرف صبحانه پنجاه دقیقه وقت داشتند.پیتر دخترک را بر رستوران محقری راهنمایی کرد.دخترک یک صبحانه ی شاهانه سفارش داد،اما پیتر گفت:صبحانه ی مختصرش را پنج دقیقه ی دیگر برایش بیاورند و فورا" خود را بروشوئی رساند و صورتش را اصلاح کرد.وقتی که مراجعت نمود دید همسفرش روی صورت حساب نوشته: "من به حمام رفتم."هنگامی که دخترک از حمام بیرون آمد و خودش را به رستوران رسانید.مدتی از حرکت اتوبوس گذشته بود.پیتر از فرط عصبانیت به خود می پیچید و به خود و قلب ضعیفش که او را پای بند آن دختر خود سر ساخته بود لعنت می فرستاد.ولی وقتی که صورت زیبا و گل انداخته همسفر خوشگلش را دید خشمش را فرو خورد و خنده ای بر لب راند.دخترک پرسید: ـ چقدر وقت داریم؟ پیتر گفت:تمام روز!چون بلیط ها تا ده روز اعتبار دارند و ما می توانیم با اتوبوس بعدی که در ساعت هشت شب حرکت می کند براه بیفتیم. پس از صرف صبحانه دخترک تصمیم گرفت به اسب دوانی برود.لکن پیتر او را به باغ ملی برد و پس از قدری قدم زدن بدو گفت:اگر یک بلیط ترن برایتان بخرم حاضرید مثل بچه ی آدم به منزلتان برگردید؟ دخترک گفت: ـ اگر راست می گوئید پولش را به عنوان قرض به خودم بدهید. پیتر پیشنهاد او را نپذیرفت و همین عمل دخترک را سخت ناراحت کرد از این رو سرش را پایین انداخت و براه افتاد.پیتر پشت سر او بانگ برآورد: ـ ساعت شش و نیم در همینجا منتظرتان هستم. دخترک مدتی در شهر غریب پرسه زد و به یکی دو سینما سر کشید و سرانجام بیست و پنج دقیقه به ساعت هفت خودش را به باغ ملی رساند اما اثری از پیتر ندید.اضطراب سراسر وجودش را فرا گرفت.آیا مرد جوان او را تنها گذاشته و رفته بود؟ کم کم تاریکی شب جهان را فرا گرفت.زنگ کلیسا ساعت هفت را اعلام کرد که سر و کله ی پیتر از دور پیدا شد.دخترک با عصبانیت گفت: ـ آقا،کجا تشریف داشتید؟ پیتر با خنده گفت:این سزای اشخاص وقت نشناس است. و دست دخترک را گرفت و او را به دنبال خود کشید و ضمن راه از او پرسید:خوب چقدر پول دارید؟ دختر وقتی که پولهایش را برای شمردن بیرون آورد،پیتر آنها را گرفت و در جیبش گذاشت و گفت:موقعیت ایجاب می کند که پول ها نزد من باشد. بعد با هم به رستوران رفتند.این بار پیتر سفارش غذا داد.غذای ساده ای بود،ولی دخترک کاری نمی توانست بکند.پس از صرف شام بایستگاه اتوبوس رفته و سوار شدند و مجددا" در دل شب براه افتادند.بارانهای اخیر جاده ها را بوضع فلاکت بار و اسف انگیزی در آورده بود.یکی دو بار نزدیک بود اتوبوس چپه شود. بالاخره شوفر از فرط ناچاری اتوبوس را در دهکده ای متوقف ساخت.پیتر با همسفر زیبایش به مهمانخانه ای رفت و در آنجا اطاقی گرفت و وقتی که تنها شدند پرسید:اسم شما چیست؟ دخترک گفت:اسم من"الیزابت" است.اما شما با اسم من چکار دارید؟ پیتر گفت:آخر من شما را اینجا زن خود معرفی کرده ام و باید اسمتان را بدانم. دختر زیبا سخت برآشفت و اعتراض کرد.پیتر با خونسردی گفت: ـ اگر جز این رفتار می کردم ناچار بودیم دو اطاق بگیریم و اینهم با وضع مادی ما جور در نمی آمد. الیزابت گفت:من که شما را نمی شناسم و نمی دانم کیستید؟ پیتر گفت:اگر خوب به صورتم نگاه کنید خواهید دید که نه دزدم و نه آدمخوار!به علاوه،شما هم خوردنی نیستید! این حرف کاملا" الیزابت را دلخور کرد،اما چیزی نگفت.پیتر دو میخ بطرفین اطاق کوبید و طنابی به آنها بست و پتوئی روی آن انداخت.بدین ترتیب بین تختخواب خود و بستر الیزابت حجابی بوجود آورد. صبح هم الیزابت را مجبور ساخت که زودتر از خواب برخاسته و استحمام کند. پس از صرف صبحانه مختصری که با دست خود جوان تهیه شده بود،دو نفری به طرف ایستگاه اتوبوس رفته و سوار شدند و براه افتادند.باران و سیل جاده ها را بکلی بسته بود.شوفر گفت: ـ اگر امشب به "چارلستون"برسیم خیلی شانس آورده ایم. چراغ ها تازه روشن شده بود که اتوبوس به چارلستون رسید و توقف کرد. پیتر و الیزابت هر دو پیاده شدند.پیتر جهت پاره ای از تحقیقات به سویی رفت. الیزابت به یکی از دوستانش برخورد و در جواب سؤالات او گفت که از خانه ی پدرش گریخته و بعد یک دلار از او قرض گرفت و به عمویش تلگرافی زد و از وی راجع به پیتر سؤالاتی کرد.پیتر قبلا" ضمن صحبت گفته یود که عموی او را می شناسد. سپس سوار اتوبوس شده و به سفرشان ادامه دادند.اتوبوس پس از طی چندین میل بعلت خرابی در دهکده ی دیگری توقف کرد.باز هم پیتر و الیزابت خویشتن را زن و شوهر معرفی کرده و اطاق مشترکی در یک مهمانخانه اجاره کردند. وقتی که در بسترهایشان دراز کشیدند الیزابت شروع به صحبت کرد و گفت که چون پدرش او را نمی فهمیده و به عشق او و"وستلی" خلبان معروف وقعی نمی گذاشته او نیز از خانه گریخته است.پیتر به او نصیحت کرد که دست از وراجی برداشته استراحت کند. صبح پس از خوردن صبحانه باز به سفر خویش ادامه دادند.سیل قسمتی از جاده را فرا گرفته و راه را مسدود ساخته بود.چند اتومبیل دیگر هم از حرکت باز ایستاده بود. اتوبوس ناچارا" در وسط بیابان توقف کرد.پیتر اتومبیل زن و شوهری را تعمیر نموده و در ازای خدمتش از آنان خواست که شب به الیزابت رختخوابی بدهند و آندو نیز تقاضای او را پذیرفتند.هنگامی که الیزابت و پیتر تنها شدند،دخترک گله کنان گفت:سه روز است که ما ظاهرا" زن و شوهریم ولی من کوچکترین اطلاعی درباره ی شما ندارم و نمی دانم کیستید و شغلتان چیست؟ پیتر گفت:یک بنده خدا!فعلا" شغل معینی ندارم اما از شیمی چیزهائی سرم می شود و اگر مرد احمقی پیدا شود که مرا استخدام کند،سالیانه شش هفت هزار دلار عایدی خواهم داشت. الیزابت با تمسخر سرش را تکان داد و گفت:فقط شش هفت هزار؟ برادر من که آدم مجردیست می گوید با ده هزار دلار هم نمی تواند زندگی کند. پیتر به او گفت:منهم مجردم. آبهای چندین نهر بهم پیوسته و تبدیل به رودخانه ی سیلابی عظیم شده و همه چیز حتی پل فولادین سر راه که تنها مایه ی امید آوارگان بیابان بود ویران ساخته بود.یک روز صبح وقتی که پیتر و الیزابت طبق معمول در بیابان صبحانه می خوردند،مردی خود را به پیتر رساند و او را به گوشه ای برد و گفت: ـ امروز رادیو اعلام کرد که دختر "آلکساندر آندریوز" گمشده یا او را ربوده اند و به کسی که خبر پیدا شدن او را بدهد ده هزار دلار جایزه خواهند داد.من می دانم که الیزابت دختر همان میلیونر معروف است.اگر در این امر به من کمک کنید نیمی از جایزه را به شما خواهم داد.پیتر بی آنکه راجع به آن جریان چیزی به الیزابت بگوید ساعت ده شب او را سوار قایق کهنه ای کرد و از آنجا دور شدند.او قایق را بر حسب تصادف یافته بود. مدت مدیدی هر دو پارو زنان بر سطح امواج خروشان رودخانه میلغزیدند.سرانجام با زحمت زیاد به خشکی رسیدند.پیتر جامه دانش را بر دوش گذاشت و دست الیزابت را گرفت و براه افتاد.پس از نیم میل راه پیمایی الیزابت از فرط خستگی و گرسنگی از پای درآمد. تهدید پیاپی پیتر نتوانست او را به حرکت در آورد.ناچار مرد جوان جثه ی سبک و ظریف وی را در میان بازوان نیرومندش گرفت و قدم در راه نهاد. وقتی که صبح الیزابت چشمهایش را گشود خویشتن را در اطاق بی در و پنجره ای خفته یافت.پیتر کمی دورتر از آنجا در گودال آبی استحمام می کرد.پس از صرف صبحانه ی ساده ای که عبارت از یک جوجه ی دزدیده شده بود،سفر خویش را از سر گرفتند.همانطوریکه در مسیر جاده پیش می رفتند اتومبیلی در کنارشان ایستاد و صاحب خوش روی آن،آنها را دعوت به سوار شدن کرد. در شهر "رلی"پیتر تلگرافی به پدر الیزابت مخابره کرد که بیهوده دنبال دختر فراریش نگردد چون وی چند روز دیگر او را سالم به نیویورک خواهد آورد،الیزابت نیز جواب تلگرافی را که به عمویش فرستاده بود دریافت داشت.عمویش به او نوشته بود پیتر جوان خطرناک و ماجراجوئی است و او باید مواظب خودش باشد.در حین عبور از چهار راهی یک پلیس الیزابت را شناخته و اتومبیل آنها را متوقف ساخت.ولی صاحب اتومبیل که موسوم به "تاد" بود گفت که الیزابت خواهرزاده اش می باشد و پس از رهائی از چنگ پلیس به آن دو پیشنهاد کرد که از بیراهه بروند.جوان های بی تجربه نیز پیشنهاد او را پذیرفتند. اتومبیل در کنار مهمانخانه ی دور افتاده ای توقف کرد.تاد گفت که چون موتور اتومبیلش صدای غریبی می دهد باید نگاهی بدان بیندازد.به این بهانه می خواست جامه دان آنها را برباید که پیتر خود را به سرعت به او رساند و درست وقتی که اتومبیل به حرکت در آمد روی رکاب آن پرید. تاد اتومبیل را در حاشیه ی جنگلی نگهداشت و بین آن دو مرد زد و خورد شدیدی در گرفت. بالاخره پیتر برتاد پیروز شده و او را بدرختی بست و بوسیله ی اتومبیل او به همان خانه بازگشت و جریان را برای الیزابت نقل کرد.شب را ناچار شدند در همانجا بمانند.نیمه شب دو نفر دزد اتومبیل آنها را بسرقت بردند.پیتر با وجود اینکه همه چیز را دید بروی خود نیاورد.فکر کرد که اگر خویشتن را به نام تاد معرفی نماید و بوسیله ی پلیس اتومبیل را از چنگ سارقین بدر آورد،مدتی او و الیزابت از شر تعقیب پلیس آسوده خواهند بود.پس از عملی ساختن نقشه اش اتومبیل را از دزدان پس گرفت و همسفر زیبایش را توی آن سوار کرد و عازم "نیویورک" گردید. در طول راه پیتر بدون مشورت با الیزابت لباسهای او را فروخت و یکدست لباس ارزان و بیقواره برایش خرید.این موضوع مدتی میانه آندو را بر هم زد.الیزابت هنوز نمی فهمید که چرا پیتر مرتکب چنین اعمالی می شود.اما بالاخره کدورت از میان آنها رخت بر بسته و با یکدیگر آشتی کردند. سرانجام به اسکله ی "پورت لی"رسیدند و در آنجا اتومبیل را ترک گفته و سوار کشتی شدند.در کشتی باز هم با امساک باقیمانده ی پولهایشان را خرج می کردند.بالاخره وقتی که به نیویورک رسیدند،الیزابت مسئله قرضی را که به پیتر داشت مطرح ساخت و خیال می کرد مرد جوان او را وادار به فراموش کردن آن خواهد ساخت.لیکن پیتر یک صفحه از دفترچه ی یادداشتش را پاره کرد و بدو داد.در روی آن تمام مخارجی که برای الیزابت کرده بود یادداشت نموده بود.این امر دختر جوان را آزرد،اما اصلا" بروی خودش نیاورد و پیتر آدرسی به او داد تا پول را به آنجا بفرستد.البته برای دختری مثل الیزابت مشکل بود که بفهمد در باطن پیتر چه می گذرد و وی چگونه با رؤیاها و عواطف جوانیش می جنگند. پیتر همسفرش را تا کنار در کاخ مجلل پدرش راهنمایی کرد و سپس با اندوه زایدالوصفی از او جدا شد.الیزابت مدت چهل و هشت ساعت با پدرش قهر بود و پس از آن پدر و دختر با یکدیگر آشتی کردند.چند روز بعد پیتر کفش های خیس الیزابت را در جعبه ای گذاشته و رویش را با گلهای زیبائی پوشاند و آن را با پست برای او فرستاد. یک روز الیزابت ماجرای سفر دور و درازش را با آب و تاب برای پدرش نقل کرد. دست آخر پدرش پرسید:نام این جوان چیست؟ ـ پیتر وارن. پدر الیزابت سخت متعجب شده و بعد به اطاق دیگر رفته و نامه ی پیتر را آورد.و بدست دخترش داد و گفت:جوانی که اینقدر مورد تحسین تو است،تو را به ده هزار دلار فروخته و بخاطر پول تو را به اینجا آورده است. الیزابت که قلبا" به پیتر علاقمند شده و جوانمردی و پاکدامنی وی را تمجید می کرد،به قدری از این عمل کثیف رنجیده خاطر گردید که گفت:نه،پدر جان.نباید این وجه را به او بدهید. پدرش گفت:او روز پنج شنبه ساعت ده و نیم صبح بدیدن من می آید تا جایزه اش را بستاند.سعی می کنم نقطه ی ضعفی در گفتارش یافته و از دادن ده هزار دلار بدو خودداری نمایم. روز پنج شنبه درست در سر ساعت مقرر پیتر در دفتر آقای آندریوز حاضر شد.قیافه آقای آندریوز به او نشان داد که مورد پسند و علاقه ی وی واقع نشده است.مرد میلیونر با تشدد گفت:هان؟ برای دریافت جایزه ی خود مراجعه کرده اید،پیتر گفت:نه،برای گرفتن طلبم! ـ کدام طلب؟ پیتر ورق یادداشتی را که صورت هزینه ی سفر الیزبت را در آن شب نوشته بود بدست او داد،آقای آندریوز بقدری از دیدن آن مطالب خشمگین شد که فریاد کشید:شما گستاخی را به جائی رسانده اید که علاوه بر دریافت ده هزار دلار صورت خرج جداگانه ای هم به من ارائه می دهید؟ خیلی خوب،من آن را هم بر مبلغ ده هزار دلار اضافه می کنم! پیتر که چیزی جز حقش نمی خواست خیلی زود او را از اشتباه در آورد و گفت که به ده هزار دلار چشمداشت ندارد.مرد ثروتمند که باطنا" از فتوت پیتر شاد شده بود گفت:شاید عاشق الیزابت شده اید که اینهمه فتوت و بخشش به خرج می دهید؟ پیتر گفت:من کوچک تر از آن هستم که عاشق دختر شما بشوم. مرد جهان دیده و ثروتمند که پی به شایستگی جوان برده بود گفت:نه،اینطور نیست.شما از سر او هم زیاد هستید چون کاری را که من در عرض ده سال نتوانستم انجام دهم،در عرض پنج روز انجام داده اید. پس از عزیمت پیتر الیزابت را به دفتر پدرش رسانید و بعد از مطلع شدن از واقعیت امر،دانست که راجع به پیتر چقدر دور از انصاف قضاوت کرده از این رو بی درنگ بدرون تاکسی پرید و آدرس منزل جوان را به شوفر آن گفت: ساعتی بعد دو جوان در تمام امور توافق حاصل کرده و تصمیم گرفته بودند پس از ازدواج ماه عسل خود را در یکی از مهمانخانه هائیکه ضمن سفر اخیرشان شبی در آن بیتوته کرده بودند بگذرانند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
عروسی فیگارو پرده یک اتاقی با یک مبل در وسط و چیدمانی ناتمام فیگارو با شادی مشغول اندازه گیری اتاق برای جای دادن تخت خوابشان می‌باشد و سوزانا هم کلاهی را که قرار است امشب برای مراسم عروسیشان بر سر گذارد، جلوی آینه امتحان می‌کند. فیگارو از اینکه کنت این اتاق را به آنها داده بسیار خوشحال است ولی سوزانا از این بابت ابراز نگرانی می‌کند. فیگارو از او می‌خواهد که بیشتر توضیح دهد و سوزانا می‌گوید که کنت به او چشم داشته و تصمیم دارد که از حق فئودالی خود استفاده کند و دادن اتاقی همجوار با اتاق خودش به آنها، از روی عمد بوده است. کنت هنگامی که می‌خواست با رزین ازدواج کند، اعلام کرده بود که از این حق خود چشم پوشی خواهد کرد، اما حالا با دیدن سوزانای زیبا، تصمیم می‌گیرد این حق را احیا کند. فیگارو با شنیدن حرفهای سوزانا، به شدت خشمگین میشود و در پی طرح نقشه ایی برای ممانعت کنت از دستیابی به سوزانا میگردد . فیگارو از اتاق خارج میشود و دکتر بارتولو با مارچلینا وارد میشوند. مارچلینا، دکتر بارتولو را به عنوان وکیل خود استخدام کرده تا فیگارو را به انجام توافقی که چندی پیش بین آنها امضا شده، وادار سازد. مدتی پیش فیگارو به پول نیاز داشته که مارچلینا هم مبلغی را به او قرض میدهد؛ به این شرط که اگر نتوانست پول را به موقع باز گرداند، با هم ازدواج کنند. دکتر بارتولو که در گذشته عاشق رزین - همسر کنونی کنت - بوده و فیگارو را در ناکامیش مقصر میداند، فرصت را برای انتقام جوئی غنیمت شمرده و به مارچلینا اطمینان میدهد که به او کمک خواهد کرد تا فیگارو هم نتواند به عشقش - سوزانا - برسد. دکتر بارتولو از اتاق خارج میشود و سوزانا به اتاق باز گشته و مارچلینا را می‌بیند. بین این دو، که بر سر عشق فیگارو با هم رقابت داشتند، گفتگویی مملو از نیش و کنایه اما به صورت مودبانه، شکل می‌گیرد و در آخر، سوزانا سنّ بالای مارچلینا را به رخ او میکشد؛ که این باعث ناراحتی مارچلینا شده و وی اتاق را ترک می‌کند. پس از این، کربینو سر می‌رسد. او شروع به ابراز شیفتگی‌هایش نسبت به تمام زنانی که تا به حال دیده، به خصوص مادر خوانده زیبایش " کنتس " ، می‌کند و سپس از سوزانا می‌خواهد که به او کمک کند. از قرار معلوم، کنت دیگر تحمل شیدایی هآی بی حد و مرز کروبینو را ندارد و بار آخر وقتی او را با " باربارینا " - دختر باغبان - می‌بیند، تصمیم به تنبیه او می‌گیرد. کروبینو به سوزانا التماس می‌کند که از کنت برای او طلب بخشش کند. در این هنگام کنت سر می‌رسد و کروبینو از ترس اینکه مبادا با سوزانا تنها دیده شود و به دردسر دیگری بیفتد، خود را پشت مبل قایم می‌کند. کنت وقتی سوزانا را در اتاق تنها می‌بیند، علاقه اش را به او عنوان می‌کند و پیشنهاد می‌کند که اگر سوزانا به درخواستش تن در دهد، به او مبلغ چشمگیری پول خواهد داد. در بین این گفتگو، باسیلیو - مربی موسیقی در قصر - وارد میشود. کنت که نمی‌خواسته با سوزانا تنها دیده شود، به سرعت به سمت پشت مبل میرود که پنهان شود. کروبینو که آنجا مخفی بوده، با چابکی تمام، خود را به روی مبل میندازد و سوزاناهم سریعاً رویش را با پارچه ایی میپوشاند. باسیلیو از شایعه عشق کروبینو به کنتس سخن به میان میاورد و کنت - که پشت مبل پنهان شده بوده - با عصبانیت بیرون آمده و در مورد کروبینو، پادوی همیشه غایبش، اینطور ادامه میدهد که او همیشه مشغول معاشقه با زنان است و به تازگی او را زیر میز آشپزخانه، با باربارینا دیده است. (( سوزانا در مدت گفتگوی کنت و باسیلیو، مدام نگران بوده که مبادا این دو متوجه حضور کروبینو در اتاق شوند و یکبار هم وقتی کنت می‌خواست بنشیند، خود را به غش کردن میزند تا کنت به کمکش رفته و روی مبل ننشیند. )) کنت که سعی داشته در حین توضیح دادن، صحنه ماجرا را نیز به نمایش بکشد، پارچه روی مبل را برمی‌دارد و ناگهان کروبینوی واقعی ظاهر میشود! چشمان کنت از شدت خشم بیرون میزند و تا می‌خواهد عکس‌العملی نشان دهد، به خاطر میاورد که پس وقتی او داشته خواسته اش را با سوزانا مطرح می‌کرده، کروبینو هم آنجا حضور داشته و حالا از همه چیز خبر دارد و ممکن است در مقابل برود و همه چیز را به کنتس بگوید. او با تعجب می‌پرسد: " پس اول که من وارد اتاق شدم، تو کجا بودی؟ " کروبینو می‌گوید: " پشت مبل ... " ؛ کنت ادامه میدهد: " بعد که من پشت مبل قایم شدم، کجا رفتی؟ "، کروبینو پاسخ میدهد: " روی مبل ... ". از خوش اقبالی کروبینو، هنگامی که کنت می‌خواست او را گوشمالی دهد، دخترکان دهقان وارد اتاق شده و با خواندن سرودی، قول کنت را مبنی برگذشتن از حق فئودالی اش، به او یادآور میشوند. فیگارو، که خود طراح نقشه این آوازه خوانی بوده، امیدوار است با این اقدام، کنت از همخوابگی با سوزانا در شب عروسیشان چشم پوشی کرده و سوزانا را برای او پاک باقی گذارد. پس از اتمام سرود، فیگارو نزد کنت میاید و از او به خاطر لطفی که به آنها دارد تشکر می‌کند و می‌گوید: " امشب ازدواج پاک من و سوزانا، نخستین ثمره این تصمیم عادلانه و عاقلانه شماست." اما کنت از توجه به حرفهای فیگارو طفره رفته و می‌گوید که قبل از سر گیری این ازدواج باید موضوعات مهمتری را رسیدگی کرد؛ از جمله شکایت مارچلینا و همچنین تنبیه کروبینو! کنت دستور میدهد که ظرف چند ساعت آینده، دادگاه رسیدگی به شکایت مارچلینا تشکیل شود؛ همچنین تصمیم می‌گیرد کروبینو را به عنوان افسر به پادگانی در سویل بفرستد تا دیگر هیچ زنی در اطراف او نباشد! فیگارو هم شروع به دست انداختن کروبینو کرده و زندگی سخت و خشن آینده‌اش را با وضع مرفه کنونی وی مقایسه میکند؛ به خصوص اینکه دیگر روی هیچ زنی را نخواهد دید.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:38 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
عروسی فیگارو پرده دو اتاق خوابی زیبا با یک رختکن و میز آرایش در سمت چپ، یک در مخصوص رفت‌وآمد خدمه و پنجره ایی در روبرو کنتس در رختخوابش دراز کشیده و از بی وفائی‌های کنت آزرده خاطر است. سوزانا وارد میشود و کنتس بلافاصله از او می‌خواهد که از ادامه ماجراهایش با کنت بگوید. سوزانا به کنتس اطمینان میدهد که کنت هنوز او را دوست دارد و سوزانا را برای مدتی کوتاه، آنهم با دادن پول می‌خواهد. فیگارو وارد اتاق میشود و می‌گوید که نقشه کشیده تا امشب با فرستادن نامه ایی بی نام و نشان - توسط باسیلیو، حواس کنت را پرت کند. او در آن نامه نوشته که امشب، کنتس با معشوقه اش قرار ملاقات دارد! که این باعث میشود کنت به جای اینکه در فکر سوزانا باشد، تمام مدت مراقب همسر خود باشد. فیگارو همچنین از کنتس می‌خواهد که کروبینو را در اطرافش نگاه دارد و اگر کنت خواهان نزدیکی با سوزانا شد، به کروبینو لباس های زنانه پوشانده و او را به جای سوزانا بفرستد؛ کنتس هم میتواند از این فرصت استفاده کرده و به موقع مچ همسرش را بگیرد. فیگارو از اتاق خارج میشود و کروبینو که قبلاً توسط فیگارو تشویق به همکاری شده، وارد اتاق میشود. سوزانا از کروبینو می‌خواهد شعر عاشقانه ایی را که برای کنتس نوشته بخواند پس از اتمام آواز کروبینو، کنتس حکم خدمت در ارتش را در دست کروبینو می‌بیند. کروبینو میلی به رفتن نداشته و کنتس از او می‌خواهد که حکم را نشانش دهد. کنتس متوجه میشود که کنت در زمان نوشتن حکم، به دلیل عجله و عصبانیت، فراموش کرده نامه را با انگشترش مهر بزند؛ پس نامه اعتبار قانونی نداشته و کروبینو از این امر بسیار خوشحال میشود. متعاقباً، کنتس و سوزانا از کروبینو میخواهند که لباسهای زنانه را امتحان کند و برای ایفای نقش احتمالی اش آماده شود. وقتی کروبینو مشغول تعویض لباس بوده، کنتس و سوزانا زخمی را روی بازوی او می‌بینند و سوزانا برای آوردن مرهم از اتاق خارج میشود. هنگامی که کنتس و کروبینو منتظر برگشتن سوزانا هستند، صدای کنت را میشنوند که به اتاق نزدیک میشود. کنت سعی می‌کند که در را باز کند اما در قفل است. کنتس با عجله کروبینو را داخل کمد پنهان می‌کند و کنت همچنان بر در میکوبد. کنتس در را باز می‌کند و کنت با خشم دلیل قفل بودن در را می‌پرسد. کنتس می‌گوید: " داشتیم با سوزانا لباس پرو میکردیم... " ؛ کنت صدایی را از داخل کمد می‌شنود و به همسرش می‌گوید: " مطمئنم که چیزی را از من پنهان میکنی ... " . کنتس پاسخ میدهد که این سر و صدای سوزاناست که مشغول امتحان کردن لباس عروسیش است. سوزانا به اتاق باز میگردد و متوجه دلیل بگو مگو های این دو شده، خود را پشت تخت قایم می‌کند. کنت برای آوردن ابزاری جهت شکستن در کمد خارج میشود و برای محکم کاری کنتس را نیز با خود برده و در اتاق را هم قفل می‌کند. کروبینو و سوزانا از محل پنهان شدنشان بیرون میایند. کروبینو از پنجره بیرون میپرد و سوزانا - خوشحال از اینکه میتواند قیافه کنت را هنگامی که احساس حماقت می‌کند، ببیند - در کمد مخفی می کند کنت و کنتس برمی‌گردند. کنتس به ناچار اعتراف می‌کند که کروبینو را داخل کمد قایم کرده و کنت قسم به کشتن کروبینو میخورد. پس از بازکردن در کمد، هر دوی آنها از دیدن سوزانا شگفت زده میشوند و کنت از کنتس می‌خواهد که توضیح دهد؛ کنتس هم می‌گوید: " تمام اینها فقط یک امتحان برای سنجیدن میزان اعتماد تو به من بود! " کنت از واکنش‌های خود شرمسار میشود و از کنتس می‌خواهد که او را ببخشد. وی سپس در مورد مطالب آن نامه بی نام و نشان می‌پرسد که کنتس و سوزانا هم فاش میکنند که آن نامه ساختگی بوده و کار فیگاروست! فیگارو وارد اتاق میشود و با خوشحالی خبر میدهد که همه چیز برای جشن امشب آماده است؛ کنت اما باز اشاره به رسیدگی به مسائل مهم‌تر می‌کند و نامه را به فیگارو نشان داده و می‌پرسد این نوشته کار کیست؟! فیگارو خود را به بی اطلاعی میزند اما کنتس و سوزانا از او میخواهند که حقیقت را گفته و به این بازی پایان دهد. در این بین آنتونیو - باغبان قصر - وارد میشود و به کنت خبر میدهد که مردی نحیف جثه و نیمه عریان را دیده که از این اتاق به پایین پریده و به سرعت ناپدید شده؛ گلدانی شکسته را نیز به عنوان مدرک نشان میدهد. کنت پی میبرد که پس کروبینو داخل اتاق بوده است؛ اما فیگارو ادعا می‌کند که این شخص خودش بوده و پایش نیز در این ماجرا آسیب دیده و شروع به لنگ زدن می‌کند. کنتس و سوزانا نیز از کنت میخواهند که به حرفهای آنتونیو که اغلب مست و ناهوشیار است اعتماد نکنند. آنتونیو هم برای اثبات بیشتر گفته هایش، حکمی را که از جیب کروبینو بیرون افتاده نشان میدهد؛ کنت از فیگارو می‌پرسد که حالا در این مورد چه دارد که بگوید؟! فیگارو هم با خونسردی می‌گوید همیشه با خود تعداد زیادی نامه حمل می‌کند که این هم یکی از آنهاست ... کروبینو این را به او داده تا برای مهر کردن نزد کنت بیاورد! احساس غرور فیگارو از پیروزی در این ماجرا به طول نینجامیدو مارچلینا، بارتولو و باسیلیو با همراه داشتن شکایت نامه ایی علیه او وارد شدند. کنت هم دستور داد که تا رسیدگی کامل به این موضوع، عروسی به تعویق بیفتد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:36 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرده سه سالنی با شکوه، آماده و تزئین شده برای جشن عروسی با دو صندلی مجلل در وسط کنت عمیقاً در فکر وقایع پیش آمده است و باسیلیو را نیز فرستاده تا ببیند کروبینو در سویل هست یا نه. کنتس از سوزانا می‌خواهد که نزد کنت برود و به دروغ وعده ملاقات در باغ را بدهد. سوزانا به بهانه گرفتن داروی سردرد برای کنتس، پیش کنت میرود و در آخر به کنت می‌گوید که به پیشنهاد او فکر کرده و با رضایت و افتخار حاضر است که امشب کنت را در باغ ببیند؛ زیرا با این کار هم شادی اربابش را فراهم کرده و هم با پولی که از او دریافت می‌کند میتواند قرض فیگارو به مارچلینا را بپردازد. کنت سوزانا را در آغوش کشیده، خوشحالی و هیجان خود را از این بابت ابراز می‌کند. فیگارو وارد اتاق میشود و کنت در گوشه ایی پنهان میشود. فیگارو با شادی تمام به سوزانا اعلام می‌کند: " ما برنده شدیم! "؛ کنت هم متوجه فریب خوردنش میشود و با حرص و کینه زمزمه می‌کند: " تا من شاد نباشم، هیچیک از خدمتگزارانم هم نباید شاد باشند. " ... پس تصمیم می‌گیرد هر طور شده، فیگارو را مجبور به ازدواج با مارچلینا کند. دادگاه تشکیل میگردد و حکم ازدواج فیگارو و مارچلینا صادر میشود. فیگارو مخالفت خود را اعلام می‌کند؛ او می‌گوید که دارای خانواده است و بدون اجازه آنها نمی‌تواند ازدواج کند. قاضی درخواست می‌کند که گفته اش را ثابت کند. با توضیحات فیگارو و نشان روی بازویش، مشخص میشود که وی رافائلو، فرزند عشق قدیمی و رابطه مخفیانه مارچلینا و دکتر بارتولو بوده و پس از تولد رها شده است! قاضی با شگفتی انگشتش را به سمت مارچلینا گرفته و می‌گوید: " این مادر توست! " و مارچلینا نیز بارتولو را نشان داده و می‌گوید: " این پدر توست! " کنت از نتیجه دادگاه و اینکه ازدواج مادر و پسر غیر ممکن است، عصبانیست؛ فیگارو والدینش را در آغوش می‌گیرد و سوزانا هم با کمی پول - برای ادای بخشی از قرض فیگارو - وارد میشود. سوزانا که فیگارو را در آغوش مارچلینا می‌بیند، ناامید شده و به اشتباه فکر می‌کند که فیگارو دیگر او را نمی‌خواهد. او عصبانیتش را به فیگارو ابراز داشته و قبل از گوش دادن به توضیحات فیگارو سیلی محکمی به او میزند. مارچلینا فرزندش را دلداری میدهد و می‌گوید همه اینها نشان دهنده عشق سوزانا به اوست. کمی بعد، با توضیحات فیگارو، سوزانا پی به اشتباه خود برده و به شادمانی فیگارو و خانواده اش ملحق میشود. مارچلینا و بارتولو هم به یمن پیدا شدن فرزندشان، تصمیم به ازدواج و برپایی جشن در همان شب - همزمان با عروسی سوزانا و فیگارو - میگیرند. همگی از سالن خارج شده و کنت میماند. آنتونیوی باغبان سراسیمه نزدش می‌آید و به او می‌گوید که کروبینو هنوز به سویل نرفته و در خانه او مخفیست. کنت هم با خشم به دنبال او میرود. کنتس وارد سالن میشود در حالیکه حسرت روزهای شیرین گذشته با کنت، او را اندوهگین کرده است. سوزانا کنار او میاید و کنتس از او می‌خواهد که نامه عاشقانه ایی به کنت بنویسد و بگوید که امشب در باغ منتظر اوست. کنتس سنجاقی را به او میدهد تا سوزانا نامه را با آن ببندد؛ در نامه ذکر میشود که کنت، به علامت قبول قرار، باید سنجاق را به سوزانا برگرداند. تعدادی از دختران روستایی برای خواندن سرود شادی و عشق برای کنتس وارد میشوند - کروبینو هم که خود را به شکل یک دختر درآورده، آنها را همراهی می‌کند. کنت و آنتونیو داخل می‌شوند؛ کنت، کروبینو را در بین دختران یافته و از عصبانیت به سمتش حمله ور میشود. باربارینا، دختر آنتونیوی باغبان، به سرعت وارد عمل شده و جلوی خشم کنت و کتک خوردن کروبینو را می‌گیرد. او به کنت یادآور میشود که روزی در ازای یک بوسه، به او قول داده که هر آرزویی دارد برآورده سازد و باربارینا هم ازدواج با کروبینو را آرزو کرده! کنت سرخورده از اینکه همه چیز بر خلاف میل او پیش میرود، از تنبیه کروبینو دست کشیده و باربارینا را هم ساکت می‌کند. جشن عروسی فیگارو با سوزانا و بارتولو با مارچلینا آغاز شده و مهمانان وارد میشوند. همگی مشغول رقص و پایکوبی میشوند غیر از کنت که از این وضع بسیار ناراضیست. سوزانا به دور از چشم فیگارو، نامه اش را به دست کنت میدهد و به ادامه رقص با فیگارو میپردازد. فیگارو، کنت را در حال خواندن نامه ایی می‌بیند و به شور و شعف او از خواندن نامه پی میبرد و به سوزانا می‌گوید: " حتم دارم که این نامه از طرف یک زن است ... " ؛ غافل از اینکه نامه از طرف سوزاناست! کنت سنجاق را به باربارینا میدهد تا آنرا به علامت قبول قرار، بدست سوزانا برساند؛ سپس این شب را یکی از بهترین و با شکوه‌ترین شبهای زندگی اش اعلام کرده و شروع به رقص و شادمانی می‌کند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرده چهار شب هنگام؛ منظره باغ با دو امارت کلاه فرنگی باربارینا سنجاقی را که کنت به او داده بود تا به نشانه قبول قرار به سوزانا بدهد، گم کرده و در باغ مشغول جستجوست. فیگارو و مارچلینا، باربارینا را می‌بینند. فیگارو کنجکاو میشود که دخترک به دنبال چیست؟! بعد از توضیحات باربارینا، فیگارو پی میبرد که آن نامه که کنت را خوشحال کرده از طرف سوزانا بوده و احساس می‌کند سوزانا مخفیانه به کنت جواب مثبت داده است. او بسیار اندوهگین میشود اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد؛ فوری سنجاقی را از مارچلینا گرفته، به باربارینا داده و می‌گوید این همان سنجاقیست که دنبالش هستی! بعد غصّه اش را با مادرش در میان میگذارد و قسم میخورد که انتقام همه مردان را از زنان بی‌وفا بگیرد. مارچلینا از او می‌خواهد که آرام باشد اما او گوش نمی‌دهد؛ مارچلینا هم تصمیم می‌گیرد که به عنوان یک زن، در هر صورت جانب سوزانا را بگیرد فیگارو از شدت خشم و حسادت، از دکتر بارتولو و باسیلیو می‌خواهد که با او همدست شوند و مانع دستیابی کنت به سوزانا شوند؛ اما این دو قبول نمی‌کنند و باسیلیو نیز اضافه می‌کند: " مبارزه با کسانی که از ما قدرتمند ترند، اشتباهی بزرگ است و پیروزی به همراه نخواهد داشت ... ! " باسیلیو و بارتولو صحنه را ترک میکنند و فیگارو، بد بین شده به تمام زنان، همچنان در صدد انتقامجوییست. سوزانا و کنتس در حالیکه لباسهای یکدیگر را پوشیده اند، وارد میشوند. مارچلینا نیز با آنهاست و قبلاً سوزانا را از سوظن و عصبانیت فیگارو مطلع کرده است. این سه، نقشه‌شان را با یکدیگر مرور کرده و سپس کنتس و مارچلینا صحنه را ترک میکنند. سوزانا که از عدم اعتماد فیگارو به خودش رنجیده خاطر بوده، سعی می‌کند با خواندن یک آواز عاشقانه - طوری که فیگارو فکر کند مخاطبش کنت است - وی را هم کمی بیازارد. فیگارو نیز که خود را در گوشه ایی مخفی کرده بوده، با شنیدن این کلمات عاشقانه، حسودتر و خشمگین تر میشود. سوزانا و کنتس به سرعت جایشان را با هم عوض میکنند و بعد کروبینو وارد صحنه میشود. کروبینو که کنتس را در لباس عروسی می‌بیند، گمان میبرد که او سوزاناست و نیش و کنایه زدن در مورد قرار ملاقاتش با کنت را آغاز می‌کند. کنت از راه می‌رسد و کروبینو را به حال پرسه زدن در اطراف عروس می‌بیند؛ وی سیلی محکمی به کروبینو میزند؛ که این ضربه نصیب فیگارو - که برای دور کردن کروبینو از عروس جلو آمده بوده - نیز میشود! کنت به " سوزانا " ( در واقع کنتس) ابراز عشق می‌کند و انگشتری جواهر نشان به او هدیه میدهد. کنتس در حالیکه مرتباً صورت خود را از کنت میپوشانده، از تعریف و تمجید های مبالغه آمیز کنت متعجب میشود که چطور عشق سوزانا، عقل و هوش او را از بین برده است. فیگارو نیز که از دور شاهد اتفاقات بین ایندو بوده، مرتب خود را سرزنش می‌کند و به زنان لعنت می‌فرستد؛ او بعد از کمی، دیگر طاقت نیاورده و به عمد عطسه می‌کند تا کنت را متوجه حضور خود سازد. " سوزانا " ( به واقع کنتس)، هم به بهانه حضور فیگارو در آن اطراف، از صحنه خارج شده و پس از لحظاتی کنت نیز به دنبال او میرود. فیگارو و سوزانای واقعی - در لباس کنتس - وارد صحنه میشوند. فیگارو به او می‌گوید که باید عجله کند و شوهرش را از همبستری با سوزانا باز دارد. سوزانا ( در لباس کنتس ) هم که مدام صورتش را از فیگارو میپوشانده، با او وارد بحث میشود و فیگارو خیلی زود از صدایش تشخیص میدهد که او همان سوزاناست که خود را به شکل کنتس در آورده است؛ اما برای خاموش کردن آتش انتقام خود، همچنان وانمود می‌کند که متوجه این قضیه نشده و شروع به ابراز علاقه به " کنتس " می‌کند؛ همچنین از او می‌خواهد که امشب را در کنار هم به صبح برسانند! سوزانا دیگر نمی‌تواند تحمل کند و شروع به کتک زدن فیگارو می‌کند؛ بالاخره فیگارو اعتراف می‌کند که از همان ابتدای ورود سوزانا صدایش را شناخته و فقط میخواسته کمی با او شوخی کند؛ آنها با یکدیگر آشتی کرده و تصمیم میگیرند که این شوخی را به سرانجام برسانند. کنت آشفته و سرگردان همچنان به دنبال سوزانا میگردد و صدای فیگارو که به " کنتس " ابراز عشق می‌کند را نیز می‌شنود. کنت از شدت غضب و درماندگی، افراد قصر را خبر می‌کند تا بیایند و شاهد خیانت همسرش به او باشند. همگی از او التماس ` عفو ` میکنند اما پاسخ کنت همچنان ` نه ` میماند. تا اینکه بالاخره کنتس واقعی وارد میشود و انگشتری را که کنت به او داده ( به خیال اینکه به سوزانا داده )، نشان میدهد و برایش روشن میسازد در واقع کسی که قصد فریبش را داشته، همسر خودش بوده است. کنت عمیقاً شرمنده میشود؛ او جلوی کنتس زانو زده و درخواست بخشش می‌کند . کنتس هم که زنی دل رحم بوده، همسرش را می‌بخشد و همگی خشنود و راضی به ادامه جشن و پایکوبی میپرد
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
نمايشنامه بومارشه «عروسي فيگارو» نام دارد. اين نمايش فضاي ناعادلانه يي كه زندگاني فيگارو را تحت تاثير قرار داده را نشان می دهد.فيگارو مرد جوان و لايقي است كه با فشار يك نظام اجتماعي مبتني بر امتياز، به گونه يي ناعادلانه از پيشرفت باز مانده است. همين كه نمايش آغاز مي شود، او را در حالي مي بينيم كه با حمله به ارباب سخنان خود را آغاز مي كند: «... . چون شما ارباب بزرگي هستيد، خود را يك نابغه بزرگ مي پنداريد!... نجيب زادگي، مال، رتبه، مناصب، همه اينهاست كه مردي را چنين مغرور مي سازد. اما شما چه كرده ايد كه شايسته اين همه چيزهاي خوب باشيد؟ تنها رنج زاده شدن را بر خود هموار ساخته ايد!» سپس او به تلاش هايي كه زندگي اش را پر كرده باز مي نگرد. تولد مبهمش، آموزشش در شيمي و داروسازي و جراحي كه همه اينها به خاطر زاده شدن در يك خانواده فقير، براي به دست آوردن امتياز دامپزشكي كفايت نكرد، اين تك گويي آكنده از طنزهايي بود كه حضار را به وجد مي آورد و قرابتي ميان سرنوشت خويش و فيگارو احساس مي كردند. در اين نمايش بومارشه مي گويد: «حال كه نمي توانند روح بشر را پست سازند با بدرفتاري نسبت بدان از او انتقام مي گيرند.» «تنها مردان كوچك از نوشته هاي كوچك هراس دارند.» «در فرانسه امروز ما، شغلي را كه بايد يك حسابدار تصدي نمايد، خياطي در دست دارد.» «براي پيشرفت در اين جهان زرنگي از دانش ارزشمندتر است!»
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
برای قومی, دلتان بسوزد که پادشاهش , گرگ است , فیلسوفش , شعبده باز است و تنها هنرش مسخرگی است . جبران خلیل جبران
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:33 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
پرومته پسر عموی زئوس بود . پدر او ژاپت ( Japet ) و مادرش آسیا ( Asia ) است . پرومته را آفریدگار انسانهای اولیه دانسته اند و عقیده داشتند که او انسان را با خاک رس سخت و غیر قابل نفوذ ساخت ولی در روایات دیگر او را فقط خیرخواه بشر میدانستند نه آفریدگار او . پرومته بخاطر بشر زئوس را فریفت بنابراین زئوس کینه شدیدی از پرومته و افراد بشر به دل گرفت و برای تنبیه آنان تصمیم گرفت آتش را از آنها بگیرد . اما باز هم پرومته به کمک مردم شتافت و مقداری از آتش را به زمین آورد . زئوس اینبار برای تنبیه افراد بشر پاندور را فرستاد که بنا به روایاتی نخستین زن میباشد . پاندور به کمک همه خدایان و به دستور زئوس خلق شد. هر یک از خدایان او را به صفتی آراست و به این ترتیب زیبایی ، ملاحت ، حزم و احتیاط و مهارت در کارهای دستی در اختیار او قرار گرفت . ولی هرمس ( خدای شبانان ) دروغ و حیله گری را در قلب او جای داد . و همانطور که گفته شد زئوس به او ماموریت داد تا نژاد بشر را تنبیه کند و این تصمیم از طرف همه خدایان نیز تصویب شد . زئوس پاندور را نزد اپی مته ( برادر پرومته ) به زمین فرستاد و اپی مته با اینکه پرومته به او هشدار داده بود که از زئوس هیچ هدیه ای قبول نکند مجذوب پاندور شد و او را به همسری گرفت . پاندور با خود سبویی داشت که محتوی همه دردها و بدبختیها بود و سرپوشی بر آن بود که مانع فرار محتویات آن شود . او به محض رسیدن به زمین سرپوش را برداشت و همه محتویات آن میان افراد بشر پراکنده شد ولی " امید " که در ته سبو قرار داشت از آن بیرون نیامد چون او در سبو را بلافاصله گذاشت . به این ترتیب بشر دچار انواع بدبختیها شد . زئوس برای تنبیه پرومته نیز او را با زنجیرهای فولادی در کوه قفقاز زندانی ساخت و عقابی را مجبور ساخت تا جگر او را پاره کند و ببلعد . جگر او دوباره رشد میکرد و به حال اولیه باز میگشت و عقاب نیز به کار همیشگی خود ادامه میداد . اما هراکلس عقاب را کشت و او را نجات داد البته زئوس از این کار که یکی از افتخارات پسر او بود خوشحال شد ولی چون سوگند یاد کرده بود پرومته را واداشت تا انگشتری را از فولاد همان زنجیر و یک قطعه از سنگی که به آن بسته شده بود برای همیشه به دست کند .
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:32 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
سرنوشت پرومته سرنوشت پرومته در چهار افسانه آمده است بنا به افسانه ی نخست،چون پرومته نزد انسان ها به خدایان خیانت کرد،در کوه های قفقاز به بند کشیده شد و خدایان عقاب هایی فرستادند تا جگر او را،که پیوسته رشد می کرد، تکه تکه بخورند. بنا به افسانه ی دوم،پرومته از دردٍ منقارهایی که در جگرش فرو می شد،خود را آن قدر به صخره فشرد تا با صخره یکی شد. بنا به افسانه ی سوم،در پی هزاران سال،خیانت او فراموش شد.خدایان فراموش کردند،عقاب ها و خود او هم. بنا به افسانه ی چهارم،ماجرای به پوچی گراییده همه را خسته کرد.خدایان خسته شدند،عقاب ها خسته شدند،زخم خسته شد و التیام یافت. آن چه به جاماند صخره ی تفسیر ناپذیر بود.افسانه می کوشد تفسیر ناپذیر را تفسیر کند.اما از آنجا که خود ریشه در حقیقت دارد،به ناچار دوباره به چیزی تفسیر ناپذیر می انجامد. فرانتس کافکا
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:29 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
داستان پرومته ی سست زنجیر ، در واقع روایتی تازه از یک افسانه یونانی با همین نام است . که در آن آندره ژید می کوشد رهایی از قیمومیت زورمندان را با نگاهی شاعرانه و جسور و غیر منطقی ! به خواننده ارائه دهد . شیوه ای که این اثر را به سبک سورئال نزدیک می کند . این اثر یکی از بهترین افسانه های فلسفی قرن 18 است . پرومته در اسارتی است که خود با اختیار و انتخاب خود به آن تن داده است تا جایی که کامو پرومته را قهرمانی سخت تر از سنگ خود و شکیبا تر از عقاب جگر خوار می داند . ژید عشق به انسان ها را با عشق پرومته به عقابش قیاس می کند ... پرومته هر روز از جگر خود به عقاب می دهد چون مفتون زیبایی اوست و عقاب در این نبرد از او هم تنها تر است ! پرومته خود نيز بر عذاب دو چندان عقاب واقف است و بر حال عقاب خويش مي گريد .....( من براي او زندگي كردم . اما او براي چه كسي زندگي مي كرد؟ ) این افسانه زندگی خیلی از ماست ....
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
این کتاب در حدود سال 478 قبل از میلاد مسیح توسط آشیلوس نوشته شده است. تراژدی پرومته در زنجیر یکی از سه داستانی است که دو تای دیگر آن «پرومته بند گسسته» و «پرومته آتش آور» از میان رفته اند. پرومته یکی از پهلوانانی بود که به زئوس در راه رسیدن به قدرت کمک کرده بود. خدای خدایان با قدرت تازه ای که به دست آورده بود، ظالمانه تصمیم گرفت که بشر را نابود کند و نسل جدیدی خلق نماید، او پرومته با تصمیم او مخالفت ورزید و بشر را نجات داد و آنگاه هنرهای مفید را به انسان آموخت. زئوس این کار پرومته را نتوانست ببخشد. هنگامی که نمایش شروع می شود، پرومته به یک نقطه بلند و صخره کوه آورده شده و به یک تخته سنگ عظیم بسته شده است ولی هنوز به تنبیهی که برایش در نظر گرفته اند، تن در نداده است. دسته ای از حوریان دریایی از طریق هوا پرواز می کنند و می آیند تا پرومته را تسلی دهند. پرومته برای آنان می گوید که چگونه به زئوس کمک کرده بود و دلیل تنبیهش چیست. او همچنین به حوریان دریایی می گوید که بالاخره یک روز زئوس مجبور خواهد شد از او کمک بگیرد. اما او راز رستگاری زئوس را فاش نخواهد کرد مگرآنکه آزاد شود. سپس اقیانوس پدر دختران دریایی سوار بر عرابه آی که اسب های بالدار آن را به حرکت در می آورند، از راه می رسد. پرومته مغرورانه به دلسوزی های او و نه به راهنمایی ها و تدابیر وی وقعی نمی گذارد. نفر بعدی که نزد پهلوان پشیمان نشده می آید یو، یکی دیگر از قربانیان ظلم و خشونت زئوس است که دختری باکره بود و روزگاری در نزد زئوس قرب و منزلتی خاص داشت ولی حالا به صورت ماده گاوی تغییر شکل داده و بر اثر نیش خرمگسی آوازه دنیا شده بود. پرومته پیش بینی می کند که هنوز محنت و غم در انتظار آن دختر است ولی سرانجام به شکل اول خود برمی گردد و فرزندی از زئوس خواهد زائید که یکی از اولادانش به صورت پهلوانی برای نجات پرومته از تخته سنگ خواهد آمد. حالا حرف های تمردآمیز و رازهای پر از لاف زنی پرومته به گوش زئوس رسیده است و او هرمس را به نزد پرومته می فرستد تا درباره حرف های او تحقیق کند. این پیغام آور زئوس نیز با حرف های تحقیرآمیزی باز می گردد. علیرغم تهدید زئوس، که عقابی را می فرستد تا اعضای حیاتی او را بخورد، پرومته همچنان غیرقابل نفوذ باقی می ماند. او تا به آخر بدون ترس و بیم در مقابل تهدیدهای زئوس ایستادی می کند، تا سرانجام صاعقه عظیمی از طرف زئوس تمام صخره و سنگ های اطراف او را نابود می کند.پرومته یا پرومتئوس در اسطوره‌های یونانی، یکی از تیتان‌ها و پسر یاپتوس و کلیمنه و خدای آتش است. او یکی از تیتان‌ها مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقی‌مانده تیتان‌ها از جنگ زئوس بود. زئوس در عصر آفرینش انسان‌ها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد او به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست ناراحتی و رنج آن‌ها را ببیند. به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به سزای اعمال خود رساند. هر روز عقابی می‌آمد و جگر او را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید. همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند. زئوس که از پیش‌گویی‌های او مطمئن بود دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز پاسخ نمی‌داد تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست. سرانجام هرکول عقاب را کشت و پرومتئوس را آزاد کرد. پرومته در عوض راه بدست آوردن سیب‌های زرین هسپریدس را به او آموخت .
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:30 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
دانته در کتاب ضیافت خود معتقد است سه دلیل برای کم ارزشی انسان وجود دارد: اولین آن ناپختگی ذهنی است که فرد در مورد دیگران بر اساس آن چه که می بیند قضاوت می کند و ربطی هم به این ندارد که چند ساله باشد و مذکر یا مونث باشد. افرادمانند کودکان هستند. افراد بر اساس حواسشان زندگی می کنند نه بر مبنای خرد و منطقشان. در نتیجه این گونه افراد سریع شاد یا غمگین می شوند یا خیلی زود دوست یا دشمن می گردند. دومین دلیل حسرت و حسادت است که باعث قضاوت در مورد دیگران می شود به این علت که می ترسند خودشان موردتوجه و احترام کمتری قرار گیرنداین افراد هم قضاوتی نادرست می کنند هم با بدگویی و غیبت موجب می شوند تا دیگران نیز مرتکب اشتباه در قضاوت شونددر نتیجه با وجود چنین افرادی از میزان خیر و بدی موجود در هر انسانی کاسته می شود. بدی به این خاطر که بسیاری هستند که از انجام کارهای پلید لذت می برندبنابراین نسبت به کسانی که مرتکب اعمال شریانه می شوند حسادت می ورزند سومین دلیل ناپاکی و نقصانی است که در وجود انسانهاست در نتیجه این ناپاکی در نفس آدمی است که باعث می شود تا دیگران که می خواهند او را مورد قضاوت قرار دهند به دنبال این ناپاکی ها و نقصانها در وجود شخصی که مورد قضاوت خود قرار می دهند ، می گردند.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
1-طبع هاي آتشي هميشه زود عصباني مي شود و زود خاموش مي گردد و کينه در دل نگه نمي دارند و هميشه بدن او حرارت دارد و تشنه مي باشد و زود جنگ شروع مي کنند. 2-طبع خاکي هميشه متواضع و فروتن و ساکت مي باشد و با حرمت و با احترام به ديگران زندگي مي کند . 3-طبع بادي هميشه مغرور و تند خو مي باشد و حرکات خود را پنهان از چشم ديگران انجام ميدهد و بسيار زيرک و کينه اي مي باشد. 4-طبع آبي هميشه مسرور و شاد است و سه طبع بالا در وجودش ظاهر مي گردد از دست و زبان خود به عذاب مي افتد.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
زعفر جنی بساط نشاط و شادی گسترانیده و مجلس عیش و عروسی برای خود فراهم آورده بود . سلاطین جن و پری را دعوت کرد , ناگاه از زیر تخت خود صدای گریه بلند دو نفر جن راشنید که بسیار حزین و سوزناک گریه می کردند . زعفر گفت: چه وقت گریه است در هنگام خوشحالی من شما گریه می کنید؟! گفتند: ای امیر چون تو ما را مامور کردی که جهت امری به شهر برویم عبور ما به قاضریه و نینوا افتاد , دیدیم دران صحرا لشگر بزرگی آماده قتال و جنگ هستند و حسین بن علی ( ع ) یعنی پسر همان بزرگواری که ما بدست او مسلمان شدیم , یکه و تنها ایستاده و تمام یاران و اعوان و انصارش کشته شده اند و خود آن حضرت به نیزه بی کسی تکیه نموده است و دم به دم راست و چپ را نگاه می کند و گاهی می فرماید( هل من ناصر ینصرنی )) آیا کسی هست که به من کمک کند و شنیدیم اهل و عیال او صدای العطش به آسمان بلند کرده بودند فورا خود را نزد تو رساندیم تا تو را از ماجرا آگاه نماییم اگر ادعای مسلمانی می کنی قد مردانگی علم کن که الان پسر پیامبر را نامسلمانان می کشند. زعفر تا این سخن شنید تاج شاهی بر زمین زد لباس دامادی را از تنش در آورد, لباس جنگ پوشید , طوایف جن را با حربه های آتشی برداشت و به کربلا آورد . زعفر نقل کرده : وقتی که وارد زمین کربلا شدم لشکر چهار فرسخ تا چهار فرسخ گرفته بود از زمین تا آسمان صفهایی از اجنه و ملائکه و کروبین, جبرئیل , مکائیل , اسرافیل , هر یکی با چند هزار ملائکه , ارواح و بیست و چهار هزار پیامبر , لکن حضرت مقابل لشگر ایستاده و به هیچ کس اعتنا نمی کرد. آه از آن روز که در دشت بلا غوغا بود شورش روز قیامت در زمین بر پا بود خصم چون دایره گرد حرم شاه شهید در دل دایره چون نقطه پا برجا بود انبیاء و رسل جن و ملایک هر یک جان به کف در بر شه منتظر ایما بود ناگاه دیدم آقا سر غریبی از نیزه بی کسی بلند کرد و اشاره فرمود زعفر بیا , دیدم همه ملائکه متوجه من شدند به حضورش رفته و رکاب بوسیدم و فرمود کجا بودی زعفر؟ عرض کردم قربانت شوم مجلس عیش داشتم به من خبر رسید و بی درنگ با سی و شش هزار جن به یاری شما آمدم حضرت فرمود: زعفر زحمت کشیدی شما جن و پری از آدمیزاد با وفاتر هستید خدا و پیامبر از تو راضی باشد هر چه اصرار کردم اجازه جهاد نداد و فرمود: شما آنها را می بینید آن ها شما را نمی بینند عرض کردم ما هم به صورت انسان ظاهر می شویم اگر کشته شدیم شهید می شویم فرمود : زعفر من از زندگی دنیا دل آزرده هستم. در کهنه دیر دنیای فانی هرگز کس نماند جاودانی من زنده باشم در سن پیری اکبر بمیرد در نوجوانی منابع و مآخذ 1- سفینه البحار ( جلد 1 ) 2- هزار و یک ختم 3- تفسیر المیزان 4- تفسیر نمونه 5- اصول کافی ( جلد 2 ) 6- مکار الاخلاق ( جلد 1 ) 7- حلیه المتقین 8- هزار و یک کلمه ( جلد 3 ) 9- معاد شناسی 10- مجمع الدعوات کبیر 11- آثار الحق 12- راه تکامل
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
Adversity often leads to prosperity پایان شب سیه سپید است
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:23 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یه روز یه خیار شور ،شورشو درمیاره میشه خیار!
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
یک: قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد دو: مردم وظیفه ندارند مرا درک کنند سه: من مسئول اصلاح یا تربیت کردن دیگران نیستم چهار: از کسی در برابر لطفی که به او می کنم توقعی ندارم وگرنه این لطف را در حق او نمی کنم پنج: کسانی که رفتار ناجوانمرادنه با من داشته اند توسط خداوند مجازات خواهند شد هرچند که من هرگز متوجه این نشوم شش: دنیا سخاوتمند تر از آن است که موفقیت کسی، راه موفقیت مرا تنگ کند هفت: ملاک من رفتارشرافتمدانه و انسانی است، نه مقابله به مثل.
یک شنبه 7 دی 1393برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : شمیلا سیامکی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید. استفاده از مطالب وب بدون ذکر منبع پیگرد قانونی دارد. متشکرم . شمیلا سیامکی روان شناس
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزش رانندگی و آدرس shamila-siyamaki.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 137
بازدید کل : 380023
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1